04-05-2012، 19:34
هيچوقت به خدا نگوييد: من يك مشكل بزرگ دارم
به مشكلتان بگوييد: من يك خداي بزرگ دارم
به مشكلتان بگوييد: من يك خداي بزرگ دارم
|
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ |
||||||||||||||||||||||||||||||||
04-05-2012، 19:34
هيچوقت به خدا نگوييد: من يك مشكل بزرگ دارم
به مشكلتان بگوييد: من يك خداي بزرگ دارم
04-05-2012، 19:54
ببینم!!اونکه واسش میمردی کو؟! بگو کو، کجاس عزیزت دِ بگو؟!
تو کویری یا تو دریای جنوب بگو اون کجا رهات کرده بگو؟ کو کجاس عزیز تو، ماه شبات؟ ساده ای، دیگه کنارت نمیاد اونیکه تا تب میکرد، میمیردی تو تو رو دوست نداره،دیگه نمیخواد بگو کو عروس قصرِ قصه هات؟ اونیکه اشک و نشوندِه تو چشات اونیکه میگفت میمونه، حالا کو؟! دیدی باز بازی رو باختی، شدی مات!!!
05-05-2012، 9:22
اسمتو رو سیگار نوشتم برای اولین بار کشیدم تا بسوزی و فراموشت کنم اما نمی دو نستم با هر بار پوک ذره ذره میری تو نفسم و می شی همه چیزم
05-05-2012، 11:19
نه کم، نه زیاد،
هزار سال تمام یعنی تمام عمر تنها زیر پای خود را پاییدم و از روی خود گذشتم. تا امروز به برکت کلمات به عطر آرام آسمان برکشیده شوم. راه... دشوار بود و دو دست من از دعوت خودم به یکی خواب آسوده خالی تر...! حیرتا بیدار نشین شب و روزی که من بوده ام، نه جغد به ویرانه ام دیده است و نه واژه در دهان لال. من مقام خاک را به توتیای نی از نماز ملکوت نوشته ام تا به یاد آورم که از کجا آمده چه کرده و چرا آسمان را در خواب مومنان خسته مرور میکنم. پا بر خویش نهادن و از خود گذشتن راه بر آمدن به آبی ها بود راه رسیدن به آرامش. من پا برخویش نهادم و از خود گذشتم بی که بر آمدن از آفاق آفتاب را خواسته باشم. آبی ها خود به جانب ام آمدند. آسمان ها، عشق، امید، آرامش خود به جانب ام آمدند. نه کم، نه زیاد، او که نظر به دعای دردمندان میهن من دارد پیاله پرده پوش خویش را به تشنگان چشم به راه باران خواهد بخشید.
05-05-2012، 16:45
معلم میدانست !فاصله هاچه به روزمان می آورندکه خط فاصله را گفت ....... خط تیره .
06-05-2012، 16:33
صبرت که تمام شد،نرو
معرفت تازه از آن لحظه آغاز می شود
06-05-2012، 17:31
بغض قلم من ... بغضی است دیرینه
قلم بغض می کند .. من واژه تحویل می گیرم من می نویسم ... کاغذ بی جان دفترم آرام می گیرد من ... قلم ... واژه ... درماندگی حال این روزهایم باید بهتر باشد مگر نه اینکه بهار آمده است؟! بهار ... تازگی ... روزگار غریبی است ... بهار هم با ما ناسازگار شده آسمان هم بغض کرده خوش به حال آسمان .. وقتی دلگیر است چشمان ابریش باران می شود دردش را همه حس می کنند همه همدرد باران می شوند اما حال چشمان من .. ابری هم که باشد بارانش را فقط من می بینم و آینه بیچاره آینه اتاقم ... بر بخت سیاهش باید گریست بگذریـــــــــــــــــــــم برای درد کشیدن ... برای گفتن از دردواره ها همیشه فرصت هست مگر نه؟ بخند چشمان آینه بی قرارند بخند بغض آینه هم ترکید بخند پ.ن: چشمانت مهمان باران شد در سجاده مهر دعایم کن دل نوشت: می خندم چون این غم من است بخند چون درد را باید خندید
06-05-2012، 17:54
مي ترسم!....
من ازروزگار سنگدل از بايد ها مي ترسم از آغاز هر سرنوشت واز طلوع هر زيبايي من از روح سرگردان زندگي از گريزان بودن ياران مي ترسم از ان چه هستيم وهست مي ترسم!.... از جاده ي بي انتهايي كه عاقبت مرا آواره ي خود خواهند ساخت مي ترسم! از لحظه ها و ساعتهايي كه مرا همانند خودشان بي عاطفه كردند. مي ترسم از خود فراموشي هاي دلهاي پاك... مي ترسم!........
06-05-2012، 18:22
فرقی نمی کند بگویم یا نگویم فاصله دورت نمیکند در خوبترین جای اندیشه جا داری
06-05-2012، 18:29
همه می خواهند جای تو رو بگیرند ..بی انکه بدانند... تو هم دیگر جایی نداری
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
موضوعات مرتبط با این موضوع... | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 3) | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) |