آهنگ اونجاش لذت بخشه که تورو یادم میاره❤ (:
|
امتیاز موضوع:
بغض قلم ❥ .. |
|||||||||||||||||||||||||||||
18-09-2018، 23:03
یاد دارم در شبی که احتراق ساجها در پهنه جنگل، خلدستانی یگانه را در سرزمین ما به باد میسپرد، پیرمردی زار و نحیف بادستانی استخوانی و مترعش گوشهای سنگر بنا میکرد تا از قهر هرم تابستانی این آتش در میانۀ آن سکنا گزیند و ننگ فرار در برابر قهر طبیعت را که در تبار او چیزی کم از سر کشیدن جام هلاهل نداشت، به جان نخرد. او در این کار خود صاحب دعوت بود و و هر رهگذر هراسانی را به میعاد خویش در سنگر فرا میخواند.
28 مهر 1393 پ.ن: الان دارم فکر می کنم اون روز ایده برای این پیرمرده چی بوده؟ میخواسته با بیل جنگل رو خاموش کنه؟
19-09-2018، 8:51
و آنقدر حافظه ی شب هایم
از نبودنت پُر است که با هیچ خیالی بخیر نمیشود...!
19-09-2018، 13:05
برای دیدن چشمانت
برای لمس دستانت برای با تو بودن تا قیامت صبر خواهم کرد.... فرقی نمی کند امروز باشد یا در فرداها یقین در من موج می زند که روزی با تو خواهم بود…
21-09-2018، 9:27
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://dl.akskhor.ir/uploads1/بارگیری_7ef20.jpg دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://dl.akskhor.ir/uploads1/images_61603.jpg درسته دنیا هنوز خوشگلی های خودشو داره ولی... بعد این همه سال، هنوز حق حسادت دارم... #خان داداش
23-09-2018، 15:58
ماییم و خیالِ یار و این گـوشه ے دل (:
23-09-2018، 17:36
دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد
نه التـــمـاس هـــایم را و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را… به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…
23-09-2018، 17:55
«باغی؟! به همه میبخشی و همه رو میبخشی.
میچیننت؟! با شاخ با برگت با باغت! تنهایی ریشههاتو برمیداری میذاری رو کولت میری یه جای بدآبوهوای دیگه .. که یه جا چولهای بکَنی و بهسختی خودتو بکاری که دوباره سبز بشی و دوباره ببخشی و دوباره بچیننت.. ریشه داشتنو دوست داری .. ولی کجا! نه جایی مونده و نه خاکی نه کسی نه چیزی… یه نهال دنیادیده داد میزد به خودت رجوع کن! به خودم رجوع کردم، رکوع کردم، سجود کردم؟! سلام کردم؟! با نسیمی از جا کندهشدم؟! هیچ جا جای من نبود، حتی توو خودم؟! انقدر بیوطن؟ از بی وطنی خشک شدم. اما! خشک شدم … خشک شدن که، اما نداره..!» محسن چاوشی - اول مهر 1397
23-09-2018، 18:58
ماه من ! امشب نیا بالای آبادی ما خوش ندارم چشم هر نامحرمی روشن شود (:
24-09-2018، 16:46
صبح و شب برا کسیه که زندگی میکنه ما که این حرفارو نداریم (:
| |||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 9 مهمان