07-07-2012، 17:49
تو را برای وفای تو دوست می دارم******وگرنه دلبر پیمانه شکن فراوان است
|
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ |
|||||||||||||||||||||||
07-07-2012، 17:49
تو را برای وفای تو دوست می دارم******وگرنه دلبر پیمانه شکن فراوان است
07-07-2012، 18:18
(آخرین ویرایش در این ارسال: 07-07-2012، 18:19، توسط frozen✘girl.)
شک می کنم!!!
من هم محو می شوم؟! مثل دود سیگاری که کنج لبت بود.....؟
07-07-2012، 18:20
عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود
07-07-2012، 18:29
تنهام ...نه تنهام گذاشتی.....!
07-07-2012، 19:29
چه احساسيييييييييييييييييييي
07-07-2012، 19:45
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ مینگری درختها و چمنها و شمعدانیها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت گرفتهاند ترا به نام صدا میکنند هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج کنار باغچه زیر درختها لب حوض درون آینهی پاک آب مینگرند تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است طنین شعر تو نگاه تو در ترانهی من تو نیستی که ببینی چگونه میگردد نسیم روح تو در باغ بیجوانهی من چه نیمه شبها کز پارههای ابر سپید به روی لوح سپهر ترا چنانکه دلم خواسته است ساختهام چه نیمه شبها وقتی که ابر بازیگر هزار چهره به هر لحظه میکند تصویر به چشم همزدنی میان آن همه صورت ترا شناختهام به خواب میماند تنها به خواب میماند چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو میگویم تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب میشنوم تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو به روی هرچه دراین خانه ست غبار سربی اندوه، بال گسترده است تو نیستی که ببینی دل رمیدهی من بهجز تو یاد همه چیز را رها کرده است غروبهای غریب در این رواق نیاز پرندهی ساکت و غمگین ستارهی بیمار است دو چشم خستهی من در این امید عبث دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است تو نیستی که ببینی …
07-07-2012، 19:57
باز آمدم.....
به جایی که تعلق دارم.... به یک اتاق سیاه با پر از حرف های ناگفته ..... خلوت من و سیگارم... دوباره مینویسم از حرف هایی که واهمه دارم ... یک دل پر از رویاهای واهی.... این بار تنها تر از همیشه ....
07-07-2012، 19:59
نمی فهمم!من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم!داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.انسان عاشق زیبایی نمی شود،بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!انسان های بزرگ دو دل دارند؛دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است.همه دوست دارند که به بهشت بروند،ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... !عشق مانند نواختن پیانو است،ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.عشق در لحظه پدید می آیدو دوست داشتن در امتداد زمان.و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود :انسان چیست ؟شنبه: به دنیا می آید.یكشنبه: راه می رود.دوشنبه: عاشق می شود.سه شنبه: شكست می خورد.چهارشنبه: ازدواج می كند.پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.جمعه: می میرد. فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است
دکترحسابی
07-07-2012، 20:06
چقدر جالب !
تو لحظه های داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه.... ، اونم کسیه که داغونت کرده !
به امید تک سیگاری که در پاکت مانده من زنده ام اما افسوس با همان تک سیگار کنار پنجره به امید امدنت نشسته ام افسوس که سیگارم تمام شد این رو از خودم دراوردم چطور بود
| |||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
موضوعات مرتبط با این موضوع... | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 3) | |||||
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) |