اسم من سامانه 5 سال پیش با خونوادمون عید رفته بودیم مازندران و یه کلبه جنگلی اجاره کردیم) یکم بعدش من با پسر عموم که اونم تقریبا همسن من بود و 12 سالش بود با هم رفتیم سمت جنگل و یه توپ با خودمون برداشتیم و بردیم و به خونواده هم قول دادیم زیاد دور نشیم اما بر خلاف قولمون خیلی دور شدیم تا یه جای صاف تر برای بازی پیدا کنیم نزدیک های شب شده بود و پسر عمم گفت خیلی دور شدیم بیا برگردیم خونه یکم دیگه اینجا تاریک میشه و راه رو پیدا نمیکنی منم گفتم تو یه ترسو بیشتر نیستی و میخوای فرار کنی ولی من میخوام یکم دیگه توی این جنگل بگردم چون شاید دیگه هیچوقت نیایم این جای قشنگ) اونقدر بهش تهمت ترسو بودن زدم که اونم باهام اومد تا نشون بده ترسو نیست یکم بعد یه صدای گریه شنیدیم که خیلی شبیه خواهر کوچیکم بود برا همین گفتم شاید اونم اومده دنبال ما ولی گم شده پس سمت صدای گریه دوییدم ولی
وقتی رسیدیم هیچی نبود و فقط یه درخت بزرگ بود که رد یه پنجه روش بود پشتمون رو نگاه کردیم یه پیرزن قد بلند و دستای دراز و ناخن های مثل شمشیر بالای یه درخت وایساده بود هردو با هم جیغ زدیم و فرار کردیم نزدیک چند دقیقه بدون وقفه دوییدیم ولی بعدش که پشتمون رو نگاه کردیم دیگه نبودش
منم همچین چیزی رو دیدم ولی به تخمم نبود خدافظ?
وقتی رسیدیم هیچی نبود و فقط یه درخت بزرگ بود که رد یه پنجه روش بود پشتمون رو نگاه کردیم یه پیرزن قد بلند و دستای دراز و ناخن های مثل شمشیر بالای یه درخت وایساده بود هردو با هم جیغ زدیم و فرار کردیم نزدیک چند دقیقه بدون وقفه دوییدیم ولی بعدش که پشتمون رو نگاه کردیم دیگه نبودش
منم همچین چیزی رو دیدم ولی به تخمم نبود خدافظ?