اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: ادامه رمان رو براتون بزاريم انه؟
بله مرسي
خير خوشم نيومد
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.82
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها

#1
مهسا با كلافگي از جاي خود بلند شد و گفت=
-دوباره ...دوباره شكست خورديم بازم هيچي نيومد
نازنين رو به خواهر دوقولويش نفس كرد و گفت=
-نفس اجي...مطمعني كامل انجامش دادي؟
نفس كه بعد از تمام دفعاتي كه احضاره جن ميكردند سردرد بدي به سراغش مي امد سرش را با دست فشرد و گفت=
-اره همه ي مراحل مو به مو انجام شد
مهياس كه اوضاع دختر هارا اشفته ميديد با صداي پر انرژي گفت=
-بسه ديگه دپرس نباشيد ماكه تو اين پنج سال تسليم نشديم ايشالله يه روش بهتر پيدا ميكنيم حالا پاشيد كه ناهاري پختم كه حالتون جا بياد
نازنين با خنده گفت=
-منكه ميدونم تو مارو راهي بيمارستان نكني مهياس نيستي
نفس لبخندي زد و گفت=
-ول كن اينارو مهياس جونم برو بيار همه غذات واسه خودم
نازنين اخم كرد و گفت=
-نفسسس...ببند لطفا خانوم خود شيرين....منم ميخوام غذاي مهياس جونمو
مهسا با حالت زاري گفت=
- اها من اين وسط بد شدم پس اره؟؟؟؟
هر 4نفر با شوخي و خنده به سمت ميز غذا خوري رفتند و مشغول خوردن غذا شدند
بعد از خوردن ناهار در پذيرايي نشسته و مشغول صحبت در مورد موضوع و بحث مورد علاقه شان يعني اجنه بودند
نفس=بچه ها من كه ديگه مخم نميكشه بايد دنبال يه روش مطمعن تر باشيم
مهسا با بد خلقي گفت=
-چي ميگي نفس اخه از كجا پيدا كنم برات روش مطمعن رو؟
نازنين رو به مهسا غريد=
- كسي ام نگفت تو برامون پيدا كنيش
مهسا پشت چشمي نازك كرد و گفت=
- خب توام كم طرف قل ديگت رو بگير
نفس با لودگي گفت=
-بسه بسه خوش ندارم پام وسط دعواي شما باز شه
نازنين با خنده گفت=
- خاككك بر سرت نفس خنگي خدايي
مهياس كه تا ان موقع در فكر فرو رفته و ساكت نشسته بود گفت=
-بچه ها من اونروز داشتم با يكي از دختراي دانشگاهمون درمورد جن و ارواح حرف ميزدم كه گفت ما توي محلمون يه خونه متروكه داريم كه كسي جرات نداره طرفش بره و قديمياي اون محل ميگن چند نفر توي اون خونه مردن و بعضي شبا هم صدا هاي ترسناكي از اون خونه مياد
نفس از جايش پريد و گفت=
-كي؟؟؟؟اون دختره رو كجا ديديش؟
مهسا دست به سينه نشست و گفت=
-توهم ميزده دختره بابا باور نكنيد اين داستانارو
مهياس سرش را به زير انداخت و گفت=
-خودم باهاش حرف ميزنم ببينم ميتونم ازش بيشتر حرف بكشم يا نه
نازنين متفكر گفت=
-به نظرم اگه اين خونه اينطور كه ميگه باشه پس صددرصد اگه احضار كنيم جن ميبينيم
مهياس از جايش بلند شد و گفت=
-امروز ساعت 4تا7كلاس داريم اگه ديدمش ازش ميپرسم حالاهم پاشيد اماده شيم
مهسا دويد به طرف اتاق خوابشان و گفت=
-اله اله بدوييد بريم خوشگل كنيم شوهل طور كنيم
خترا خنديدند و به طرف اتاق رفتند تا اماده شوند در بين دخترا مهسا دختر شر و شيطوني بود اما نازنين دختري منطقي بود اكثرا تصميم هاي مهم را ميگرفت نفس هم دختري جاع و نترسي بود كه در جلسات احضارشان نقش اول بود و در اخر مهياس دختري مغرور ارام اما مهرباني بود.
رشته هر چهار نفر حقوق بود و هم سن بودند
بعد از اينكه دختر ها اماده شدند در ماشين مهسا نشسته و به سمت دانشگاه رفتندو بعد از پارك ماشين در پاركينگ دانشگاه به طرف كلاس رفته و اخر كلاس نشستند و مشغول صحبت شدند كه در كلاس باز شد و چهار پسر قد بلند و جذاب وارد كلاس شدند همه با تعجب به انها نگاه ميكردند زيارا كسي انهارا نميشناخت
نازي به دختر ها فت=
-نگاه نكنيد بابا حالا فكر ميكنن چه خبره
نفس هم در تايد حرف نازنين گفت=
-اره باو از اينا خوشگل تراشون دنبالمونن
در همان لحظه استاد وارد كلاس شد و بعد از سلام و احوال پرسي با دانشججوها گفت=
-انگار دانشجوي جديد داريم درسته؟
يكي از ان 4پسر از جايش برخاست و گفت=
-بله ما از مشهد به اينجا انتقالي گرفتيم
استاد=خيلي خب خوش اومديد خودتون رو معرفي كنيد
همان پسري كه سرپا ايستاده بود گفت=
-اريان راد هستم
اريان چشماني عسلي داشت با قدي186هيكلي خوش فرم و شخصيتي شيطون
پسر كناريش كه شباهت زيادي به اريان داشت از جاي خود بلند شد و گفت=
-ارتان راد هستم
ارتان چشماني عسلي قدي184و هيكلي ورزشكاري با شخصتي غرور و شيطنت
نفر بعد =
-ماهان فرهمند
ماهان چشماني سبزعسلي و قد186 چهار شانه و خو شهيكل و شخصيتي فوق العاده مغرور و تخس
و نفر اخر=
-ماكان فرهمند هستم
ماكان نيز چشماني مشكي با قدي185 داشت و شخصيتي شيطون
استاد با تعجب گفت=دو به دو فاميلين؟
ارتان=بله من و اريان برادريم
و ماكان ادامه داد=
-و من و ماهان هم پسرعموييم
استاده لبخندي زد و گفت=چه جالب
و شروع به درس دادن كرد
بعد از اينكه كلاسشان تمام شد دخترها به كافي شاپ روبه روي دانشگاه رفتند و مشغول صحب شدند
نفس=مهياس نديدي اون دختره رو؟
مهياس نااميد گفت=
-نه هرچي گشتم نبود
نازنين=حالا بيخي بلاخره كه ميبينيش
مهسا پريد وسط بحثشان و گفت=
-حالا اين حرف هارو بيخي چه جيگرايي هسن اين چهارتاااا
نازنين با خنده و شوخي گفت=
-فكر كن من و نفس خواهر اريان و ارتان برادر چه شوددد
مهياس با تشر گفت=
-نخيرم اريان واسه خودمه
نفس=اوهوع چيشد خانوم عاشق شدن؟
مهسا به دفاع از مهياس گفت=
-نخير عاشق نشديم فقط چشممون رو گرفتن
نفس=اها كه اينطور باشه پس ماهان مغروره واسه خودمه
مهياس=خاك برسرت نفس اين راه رفتني به زمين زير پاشم غرور ميفروشه تو چجوري ميخواي اينو ادم كنيش؟
نازنين =بسه حالا شوخي رو حدش بشتر نكنيد پاشيد بريم خونه دير شد
دخترها از جاي خود برخاستند و به سمت خروجي رفتند امانازنين ناگهان گفت=
-واي كيفم جاموند يه لحظه وايستيد
به سرعت به سمت ميز رفت و كيفش را برداشت اما تا خواست برگردد به كسي برخورد كرد هوه ان فرد رو ي لباس نازنين ريخت
نازنين با ديدن ماكاني كه قهوه را رويش ريخته بود تعجب كرد سپس با تشر گفت=
-اقا اين چه وضعشه نگاه لباسم به گند كشيده شد
ماكان ابرويي بالا انداخت و گفت=
-تقصير خودتون بود ميخواستين حواستون رو جمع كنيد تا از اين اتفاق براتون نيوفته
نفس كه از پرويي ماكان دهانش باز مانده بود گفت=
.
.
.
.
.
.
..


منتظر ادامه ي اين رماننننن باشيد دوستان خوبم
سپاس فراموش نشه Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط رامین 1993 ، M.AMIN13 ، وینکس ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، مهدی1381 ، س و گ ل یعنی سوگلی ، Amnay ، sogol.bf ، * MASIHA * ، SOGOL.NM ، لاله ناز ، divane_agel ، یلدا 86 ، .M.R ، _leιтo_ ، SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ ، Âɴɢ℮ℓ Evιℓ ، farsimoghaddam
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها - alone girl_sama - 25-12-2016، 12:34

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان