امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 4.2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دآستــآن های طَنز فِلشخورے➣

#17
نقل قول:
غرب وحشی قسمت  3
با همکاری :
اِحسان (;
با حضور : ، فرید شومپِت ، علی بِراندو ،غزل جولی ، احسان لوپِز و نقش کوچکـ» صابر 


3_ تو کافه نشسته بودم ک یهویی صدای شلیک و داد و بیداد بلند شد . سریع بلند شدم و پول لیمونادو دادم ب کافه چی ، هفتیرامو بستم ب کمرم و سوار اسبم شدم داشتم آروم آروم ب سمت سروصدا میرفتم ک یهو دیدم غزل با چشمای گریون اومددآستــآن های طَنز فِلشخورے➣  گفت : علی و ایمان اسیر شدن  . آقا مارو میگی فکمون افتاد راه افتادم و خودمو شبیه سرخپوستا کردم زین و یراق اسبمو گذاشتم تو اصطبل و رفتم سمت قبیله ی اومپاگونتا .
نقل قول: وقتی رسیدم دیدم علی و ایمان تو قابلمه نشستن دارن سیب زمینی پوست میکنن ؛ جنازه ی فریدم از قبر کشیدن بیرون و لباس عروس تنش کرده بودندآستــآن های طَنز فِلشخورے➣  زیرش نوشته بودن فرید نسخه ی 2 شکنجه ی 200 صفحه شومپت نوشتن بی مورد!  . چشمام از تعجب شده بود اندازه هندونه ی چابهار ازشون پرسیدم گومبالا بریم حالا اون بالا! باغالایکزهبدیخند.یجب ؟ ( چرا این دو تا رو تو قابلمه گذاشتین ؟ ) رییس قبیله گفت :بوکیخع تیحخقب نربئغ تالاب ( میخوام غذای مخصوص اسب دریایی درست کنم !) 
نقل قول: من بهش گفتم ولی اینجا ک دریا نداره ! ._. تا اینو گفتم ریختن سرمو تا جایی ک میشد منو کتک زدن بعد منو بستن ب پای یــآبو !!! موبایل فرید افتاده بود رو زمین و خاکی شده بود برا همین کسی ندیده بودش .
انقد خودمو کش دادم تا با پام هلش دادم سمت خودم تا گوشیو با دستم گرفتم دیدم صابر داره زنگ میزنه ، سریع جواب دادم و ماجرا رو براش تعریف کردم اونم گفت ک میاد کمکمون کنه .
بعد حدودا نیم ساعت دیدم یه کاکتوس داره میاد سمتم ، اول فک کردم توهم زدم ولی وقتی نزدیک تر شد صداشو شنیدم ک گفت من صابرم اومدم نجاتتون بدم .
گفتم ایول حالا چیا با خودت آوردی ؟ گفت : دو تا موز ، 5 تا بادکنک ، 3 تا نون بربری ، 7 تا شارژ دوتومنی ایرانسل و یک مجله کَفن تازه برای فرید
قیافه ی من این شکلی شده بود O_O
خلاصه ب هر بدبختی بود پای یــابو رو کندیم و رفتیم سراغ ایمان و علی دیدم ایمان نیمپز شده ولی علی از بس چغله هنوز خام مونده ؛ ب صابر گفتم تو این دو تا رو از قابلمه بیار بیرون تا منم برم سراغ جنازه ی فرید ، وقتی رسیدم دیدم دارن هنوز شکنجه میکنن جنازه ی بدبختو اونم برای دویست و یکمین بار خلاصه بعد از 5 دیقه رفتن بخوابن ، وقتی همشون رفتن یدفه فرید از بالای درخت پرید پایین !!! فهمیدم ک اون کسی ک مرده فرید نبوده ،بدلِ فرید بوده !!! 
دیگه همه خواب بودن ک ما میخواستیم فرار کنیم موقع حرکت فریدِ شومپت  شدهـ گفت یه لحظه وایسین من الان میام ...
من یواشکی تعقیبش کردم دیدم رفت کنار جنازه ی بدلش ***، اول یه فاتحه خوند بعد با یه تیکه زغال روی سنگ کنار جنازه نوشت :  نسخه ی 3 ، شکنجه ی اول ...  نُسخه  جدید بعد از اتمام 200 صفحه ان شاءلله
ب هر ضرب و زوری «  بود از اون جهنم لعنتی خلاص شدیم و برگشتیم شهر :||

پایان این قسمت از داستان غَرب وَحشی
پاسخ
 سپاس شده توسط ( lιεβ ) ، esiesi ، sober ، || Mιѕѕ α.η.т || ، FARID.SHOMPET ، ☮ VENOM VΛDΞR ☮ ، Berserk ، # αпGεʟ ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، Silver Sun ، мoвιɴα т ، ✘Nina✘ ، باران20 ، ÆҐÆŠĦ ، mr.destiny ، girl of chaos ، †cυяɪøυs† ، B@R@N


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: دآستــآن های طَنز فِلشخورے➣ - ʜɪᴅᴅᴇɴ - 16-08-2015، 20:43


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان