اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 4.2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دآستــآن های طَنز فِلشخورے➣

#1
-IN THE NAME OF GOD-


دآستــآن های فلشخورے


- - -
نویسنده:» دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
-HIDDEИ-
  «  
new name !
- - -





+شخصیــت های داستان هایی کهـ قرارهـ ارسال بشهـ اَز بیــن ایــن کاربراس▼ و مُمکنهـ کاربرای دیگهـ ای هَمـ اِضافهـ بِشَن! 


دیگه شخصیــت ثابتی قرار دادهـ نمیشه (;


جهـت همکاری پ.خ ارسال کنید..


امکان دارهـ شخصیــت های جدید نیز اضافهـ بِشَن! 

بریــمـ سراغ داستان ایـــن داستان  بهـ نویسندگی خودمـ بودهـ
موضوع اَول: اَز زیــارَت بهـ مشهد تا ناکُجا آباد«!
شخصیـــت های ایــن داستان :علی < غَزل < فریــد < حُضور کوچک» عارفهـ


 بخش بندی داستان  :چهار بـــَخش


»» مُهمـ «« لازمـ نیس حتما اگهـ یه داستانی داریــن با موضوع جدیدی بنویسیـدِش میتونیــد اونُ ادامهـ موضوع قبلی کُنیــد بهـ شرطی کهـ اونارو یجوری با همـ مُرتبط کُنیــد»««»«»«
 لازمـ نیس داستانتون کاملا منطقی باشهـ (:
میتونهـ تخیلی باشهـ! مثلا غزل و علی تو کشکشان راه شیری بودن! داشتــن شهاب سَنگـــ بازی میکردن! o_O


داستان  با موضوع اَز زیارت بهـ مَشهد تا ناکُجا آباد!«




1_پارسال بهار دستهـ جمی داشتیم میرفتیم زیارت 

من بودمو فریــدُ وغزل و...
فریــد داشت رنندگی میکرد غَزل هَمـ با گوشی تو فلشخور بود همون لحظهـ گُفت واییییـ« فریــد یه دفعهـ کنترل ماشین از دستش خارج شُد خوب شُد چَپ نکرد  :w14:
گُفتیــم چیه غزل گُفت لایـــک قرمز گرفتمـ :|||||||||||||||||||||!
از اونجایی کهـ فریــد تو فلشخور وقتی موضوعی از 200 صفحهـ بگزرهـ سریع نُسخه دومشو میزنه وقتی رسیدیم به 200 کیلومتری مشهد ماشینُ نگهـ داشت اون تابلو 200 کیلومترو عوض کرد زیرش نوشت نسخه دومـ .__________.!
و همچنان داشتیــمـ میرفتیــمـ کهـ دیدیمـ سهـ نفری حال نمیدهـ بریــمـ عارفــ ـه و بقیرو بیاریــمـ هیچی دیگهـ به کُلی مُنصرف شُدیــم از سفر برگشتیــمـ ! ._.




2_داشتمـ میگفتمـ داشتیم برمی گشتیــم تهران منُ فریـدُ غزل!

دیدیــم عهـ ساعت چهار صُبحِ دیدمـ غزل هِی وول میخورهـ! ._. گُفتمـ چِته؟ گُفت WC 
هیچی دیگهـ اَز ماشیــن پیادهـ شُدیــم همگی! غَزل گُفت شما کُجا بعد من بهـ فرید نگاه کردم گُفتم بی تربیــت خجالت بکش مگهـ نمیــبینی کارِش خیلی خصوصیه فرید گُفت دیدم تو پیاده شدی منم پیادهـ شدمـ هیچی دیگهـ غزل منو تا جنگل دُنبال کرد خستهـ شدیم نشستیم
بعد دیدیم عهـ اینجا کُجا؟ ما کُجا پارسال دوست امسال آشنا؟ .____________.
اینجا دیگهـ کُدومـ قبرستونیهـ ! هوام تاریک بود غزل یه چراغ قوهـ داشت که به خودش وصل کرده بود نور میداد رفیتیــم رفتیـــم همچنان رفتیــم :|||| وَ وَ وَ رفتیــم ._. تا رسیدیم بهـ چوپان دروغگو گُفتیم نزدیک ترین جادهـ کُجاست هوا اونموقع روشن شدهـ بود اول صبی بود چوپان دروغگو همـ گوسفندا رو آوردهـ بود برا چریدن ._.
چوپان دروغگو گُفت دست راست مُستقیم .-.
رفتیــم دیدیمـ جُز بیابون چیزی نیس همچنان رفتیم دیدیمـ عهـ! رسیدیمـ به یه رودخونهـ._.! چوپان دروغگو عجب آدمـ مسخرهـ و دروغگویی بود! :| **** تو قبر خودشُ ***
دیدم چارهـ ای نیس گُفتمـ غزل شنا بلدی؟ گُف نهـ گُفتمـ پَس فقط بلدی پرند بگی بزنمـ با دیوار یکی شی! -__-
هیچی دیگهـ گُفتم خدایا منو ببخش کهـ باید این غزلُ بزارم پُشتم ببرم اونور رودخونهـ چارهـ ای نیس! 
رفتیــم اونور دیدیمـ یهـ کامیونیهـ اومد با صدای ضبطِ بلندش کهـ میخوند♪♫
آهنگ ضبطش اینو میخوند::: پارسال بهار دستهـ جمی رفتهـ بودیم زیارت   برگشتنی یه دختری خوشگلو با محبت          همسفر ما شده بودو همراهمون میـــــــوووومَد     به دَستُ پام اُفتاده بود این دِل بی مُروَّت   
حالا میگُفت برو بهش بگو***
**
اومد رسید بهـ ما گُفت سُوار شین :[
سوار شدیــم رفتیــم رسیدیمـ به تهران! و ادامَش رو بعد از پنج دقیقهـ میگویَمـ .__.!
اَهـ خَستهـ شُدمـ!
این قسمت با سختیای زیادی برخورد کردیمـ! :||
 


3_و رسیــدیم به تهران گُفتمـ غزل ما اینجا راهمون از همـ جُدا میشهـ! 

من رفتمـ به خونمون غزلمـ رفت خونشون داشت میرفت من یه نگاه به پُشتم کردمـ دیدم اِی دل غافل ارازل اوباش ریختن سر غزل میگن پول بدهـ من سریع رفتمـ عین فیلم هندیا :|| پریدَمـ وسطشون گُفتمـ نَفس کِش با ناموس مردمـ چیکار داری؟! در واقعیت هم من اینجوری غیرتی هستمـ ._.! به طَنز بودنم نگاه نکنید خُب داشتم میگفتم رفتم گُفتم نفس کِش ا ناموس مردم چیکار داریـن نامردای نالوتیدآستــآن های طَنز فِلشخورے➣  »»»  رفتمـ حَملهـــــــــــــــــــــــــــــــــ دآستــآن های طَنز فِلشخورے➣     زدمـ ناکارشون کردم دو نفر بودن یکیشون اول اومد جلو با مشت رفتمـ تو صورتش اونیکیو زدمـ جدش اومد جلو چشش غزل آخر بهشون اینجوری کرد:|||||||| دآستــآن های طَنز فِلشخورے➣
 هیچی دیگهـ غزلُ تا خونشون رسوندمـ رفتمـ سُراغ فریــد گُفتم تو نشستی راحت اینجا میدونی ما چی کشیدیم؟ گُفت عملی شدید وای! چی کشیدید حالا؟ گُفتمـ نامرد حیف کهـ از من بزرگ تری! فریــد تو چرا مارو اونجا تنها گزاشتی گُفت آخهـ خونهـ مادربزرگ غزل همون طرفا بود کاری از من برنمیومد من نمیتونستم تو اون تاریکی چیزیو ببیـنم پس گُفتم حتما میرن خونهـ مادربزرگ غزل اینا! .___.! همونجا بود کهـ داغون شُدمـ یعنی زندهـ بگور شدمـ وقتی فهمیـدَمـ رفتمـ در خونهـ غزل اینا گُفتمـ حرفامو بعد گُفت آخه  میترسیدَمـ خواب باشن! .____________________________________________________________________. یعنی میخواستمـ بزنمـ ****** داغونش کُنما :|






4_ آقا ما دوبارهـ قَصد سفر کردیــمـ این دفهـ منُ فریدُ عارفهـ ُغزل! 
داشتییــمـ میرفتیــمـ ناگهان فریــد گُفت  مَن نمیــام مَن زَن میخوامـ .___.! گُفتمـ فریــد زن کُجا بود؟ بیا بریــمـ این مَسخرهـ بازیــا چیهـ.. خُلاصــ ـه
رفتیــمـ مشهد.. رسیــدیمـ ساعت پنج بود فکر کنمـ پنج صُبح  بعد از قطار پیادهـ شدیــمـ رفتیــمـ سوار تاکسی شُدیمـ بعدش رفتیــمـ هُتل رفتیــمـ هتل دوتا اُتاق گرفتیــمـ منُ فریــد تو یهـ اُتاق بودیــمـ دیدمـ فریـد خوابِش نمیبرهـ گُفتَمـ چِتهـ؟ گُفت زَن موخوامـ ^_^  گُفتمـ صبر کُن بعدا یه فکری براش میکنیـمـ
صُبح شُد نور خورشیــد از پنجرهـ رد میشد میخورد تو صورتمـ منمـ یهو بیدار شُدَمـ o_O  رفتمـ صورتمو بشورَمـ دیدَمـ برگشتمـ دیدمـ فریـد پُشت سرمهـ»»»
همون جا سِکتهـ کَردمـ ._.! بُردَنَمـ بیمارستان دُکتر گفت سکتهـ ناقِص بودهـ خَطر از بیخ گوشش رَد شدهـ بعد منمـ کهـ چشمامـ یکمـ باز بود به فریــد خیرهـ شدمـ همچنان خیرهـ شدمـ لبخند زدمـ دیدمـ فریــد اومدم جلو رو تخت چنان با لَگد زَدمـ تو صورتش کهـ دوسهـ مِتر پرت شُد  داشت پا میشد دیدمـ یه پرستارهـ
اومد پیشش گُفت چیزیتون شُد! فریــد گُفت نهـ فقط خوردمـ زَمیــن دیدَمـ فریــد نیشش تا بنا گوش بازهـ  :4chs:
خُلاصه از بیمارستان مرخص شدمـ اومدیـم تو هُتل فریــد گُفت چیزیت نیس دوبارهـ بریمـ بیمارستان .__.!
گُفتمـ نهـ! گُفتمـ حالا دیگهـ بریــمـ زیارت رفتیــمـ تو حیاط  بُزرگ مرقد امام رضا بودمـ کهـ دوبارهـ اون پرستارهـ رو دیدیمـ فریــد در اون لحظهـ :9lp:
یهـ نگا به فریــد کردمـ دیدَمـ خیلی حواسِش پَرت شدهـ به پرستارهـ غزل گُفت اِهمـ ._.* گُفتمـ اوهومـ ._.! خُلاصهـ همه قضیرو فهمیـدیمـ!
فرداش پا شُدیــمـ رفتیــمـ خواستگاری واسهـ فریــد عارفهـ اول پیش قدمـ شُد گُفت فریــد پسر خوبیهـ و کارو بارش همـ بد نیس غزل گُفت ما کهـ خواهرشیـمـ تاحالا ازش کار خلاف ندیدیمـ پدر عروس گُفت اجازهـ بدیــن عروسُ داماد یکمـ تنهایی باهمـ حرف بزنن گُفتیـمـ باشهـ !
رفتن یه ده دقیقهـ ای باهمـ حرف زدن منم نشسته بودم بقل اتاقششون و تا میتونستم کلمو به سمت در فشار میدادمـ تا صدای حرفاشون بهمـ برسهـ
فریــد میگفت: من تاحالا با هیچ دُختری حرف نزدهـ بودمـ :|||||||||||||||! عجب آدمیهـ این فریــد
عروس گُفت منمـ همینطور!
فریــد گُفت من سیگاری نیستمـ
عروس گُفت شغلتون چیهـ فریــد گُفت مسافر کشمـ ولی بزودی قرارهـ برمـ تو شرکت عمومـ کار کُنمـ عروس گُفت پَس با این شرایط من قبول میکنمـ فریــد در اون لحظهـ :hje:
و فریــد از اُتاق اومد بیرون اومد بقل من نشست  آرومـ گُفتمـ چیشد؟ گُفت راز دِلمـ رو گُفتمـ اینو جواب شنفتمـ ♫♪    راز دلم رو گُفتم اینو جواب شنفتم ♪♫▼
با ایــن شرایط قبول میکنمـ! گُفتمـ مُبارکهـ! 
فریــد با همسرش زندگی خوبی رو میگزرونن در حال حاضر و  پنج تا بچه دارن :|||| چهار تا پسر یه دُختر
پسراش▼
تَقیــ
روح الله
حِشمت
بیــژَن
دُخترش▼
اَقدس


 پایان ایــن داستان و ایــن موضوع (:
مُنتظر داستان های دیگهـ باشیــد با موضوع های دیگهـ -_^
پاسخ
 سپاس شده توسط ( lιεβ ) ، мoвιɴα т ، omidkaqaz ، Apathetic ، ✓SHINE AGAIN✓ ، ×ThundeRBolT× ، ~ُُBön َBáŠŦ~ ، FARID.SHOMPET ، Cigarettes.at.daybreak ، sober ، || Mιѕѕ α.η.т || ، # αпGεʟ ، ρѕуcнσραтн ، eɴιɢмαтιc ، Silver Sun ، ÆҐÆŠĦ ، جوجه کوچول موچولو ، Brooklyn Baby ، ❤ TAK PAR❤ ، ☮ VENOM VΛDΞR ☮ ، ᖇᗩᖺᗩ ، Berserk ، сÜтε Đévìł ツ ، ḲℑℳℐÅ ، Spell † ، یلدا930 ، ✘Nina✘ ، باران20 ، eNorto ، ارباب خون خوار ، fardin19 ، Ɲєgαя-Mн ، ~Shahrouz~ ، ô◄Amin◄ô ، PISHY ، Sayata ، shakibaaa ، SABER ، negin00 ، آرتـان ، _Lσѕт_ ، vampire whs ، هدیه 20 ، Cute+Girl ، mr.destiny ، ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ ، Sahar joOn17 ، @پوریا@ ، girl of chaos ، PARTO.18 ، نرسا ، mT_pOoM_taaK ، Mobi.32 ، {HoSsein_83} ، ѕтяong ، sama00 ، Mαяѕє ، B@R@N ، Maryam Farrokhy ، #lonely girl# ، Fake Girl ، •SAYDA• ، م‍حمّد ، رها جوووون.لپتاپ ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، yegane@27 ، مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב ، جاویدم ، پیشی شیری بلاگ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
دآستــآن های طَنز فِلشخورے➣ - ʜɪᴅᴅᴇɴ - 12-08-2015، 20:13


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان