امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

روانشناسی کودکان

#31
چطور بهترين جواب را براي سوالهاي عجيب بچهها پيدا كنيم؟

بابا جون، من چطوري توي شكم مامانم جا شدم؟»، «مامان، يعني چي كه عمو رفته پيش خدا، يعني الان داره تو خونه خدا زندگي ميكنه؟»، «بابايي، خدا چه شكليه، چرا مثل تو و مامان من رو بغل نميكنه؟ چرا من صداشو نميشنوم؟...» اغلب پدر و مادرها بارها و بارها با مطرح شدن اين قبيل پرسشها از طرف بچهها غافلگير شدهاند، سوالهاي به ظاهر سادهاي كه جواب دادن به آنها اصلا ساده نيست. در اين شرايط پيدا كردن جوابي كه هم براي بچهها قابل درك باشد هم قانع كننده، معمولا ذهن پدر و مادرها را آنقدر درگير ميكند كه گاهي از صرافت پاسخ دادن ميافتند يا حتي تسليم پاسخهايي ميشوند كه هيچ منطقي پشت آنها نيست. اگر شما هم جزء آن دسته پدر و مادرهايي هستيد كه هميشه نگران غافلگير شدن با سوالهاي عجيب و غريب كودكشان هستند، در اين گفتوگو با ما همراه باشيد.

جوابهاي ساختگي ندهيد

در برابر پرسشهاي ساده اما متفاوتي كه معمولا ذهن بچهها را درگير ميكند، مثل پرسيدن از تولد، مرگ و .... آنچه بسيار مهم است، پرهيز از دادن پاسخهاي ساختگي است. بچهها در هر گروه سني كه اين سوالها را ميپرسند بايد از ما جوابي بشنوند كه مناسب سن و سطح ادراكشان باشد. ما به عنوان پدر و مادر نبايد با دادن جوابهاي ساختگي از اين دست كه بچه را خريديم يا لکلک او را آورده ذهن آنها را به بيراهه ببريم. در اين شرايط جوابهايي كه ما براي پاسخ دادن به گرههاي ذهني بچهها پيدا ميكنيم بايد به دنياي واقعي نزديك باشند و در عين حال مناسب با سن و قدرت درك کودک. مثلا در مورد تولد ميتوان گفت من و پدر خواستيم كه تو باشي و خداوند تو را به ما داد.



حقيقت را لقمه لقمه كنيد

بايد يادمان باشد پاسخي كه براي هر يك از سوالهاي بچهها پيدا ميكنيم نبايد با واقعيت در تضاد باشد، اما در عين حال طبيعي است كه اين پاسخ نميتواند همه حقيقت را هم در بر بگيرد. درست مثل وقتي كه ميگوييم: «ما خواستيم كه يك كوچولوي دوستداشتني ديگه مثل تو داشته باشيم و خدا به ما كمك كرد تا برادرت به دنيا آمد» اين پاسخ در تضاد با حقيقت نيست اما همه آن هم نيست. درست مثل يك لقمه غذا، كه به جاي آنكه يكباره آن را به خورد كودك بدهيم ريز ريزش ميكنيم تا هضمش براي او راحتتر باشد. نكته مهم اين است كه در برابر اين قبيل پرسشها تحت هيچ شرايطي قرار نيست داستان ديگري براي كودك تعريف كنيم. مثلا در مورد تولد، طبيعي است كه ما نميتوانيم همه چيز را جزبهجز براي بچهها بگوييم اما ميتوانيم بخش تعديل شدهاي از مسير تولد را براي او تعريف كنيم.



احساس امنيت را از كودك نگيريد

پرسش درمورد مرگ هم يكي ديگر از سوالهاي هميشگي بچههاست كه جواب دادن به آن چندان راحت نيست. اما آنچه مهم است اين است كه پاسخهاي ما بايد به گونهاي باشد كه در عين حال كه به كودك دروغ نميگوييم احساس امنيت او را هم بر هم نريزيم. مثلا گفتن جملاتي مثل اينكه «بابا و مامان هيچ وقت نميميرند» يا اينكه «ما هميشه در كنار تو هستيم» راه حل مناسبي نيست، چون نبايد تاكيد بر واقعيت را فراموش كنيم. به جاي چنين پاسخهايي ميتوانيم به بچهها بگوييم «مهم اين است كه ما الان كنار همديگر هستيم و به چيزي كه اتفاق نيفتاده فكر نميكنيم؛ اما خب اين را هم ميدانيم كه چيزي مثل مرگ وجود دارد.» البته مرز بين گفتن حقيقت و حفظ احساس امنيت در كودك بسيار باريك است و دقيقا به همين دليل است كه حرفه پدر و مادري را با باغباني مقايسه ميكنيم نه صنعتگري، چون قرار نيست چيزي را به وجود آوريم و كنارش بگذاريم بلكه درست مثل حساسيتهاي حرفه باغباني هر روز بايد مراقب گلهاي زندگيمان باشيم و يكي از اين مراقبتها هم بر آمدن از عهده چالشهاي هيجاني و شناختي بچههاست.



نتيجه يك درك متقابل

ادارك و تعريف والدين از مرگ در پاسخ به سوالهاي كودكان در رابطه با اين موضوع بسيار تاثيرگذار است. مثلا نوع واكنشي كه ما در برابر مرگ نزديكان از خودمان نشان ميدهيم، نقش زيادي در درك بچهها از اين موضوع دارد. به طور كلي در مواجهه با چنين پرسشهايي ميتوان به بچهها اينطور توضيح داد: «گاهي ممكن است انتخاب خدا اين باشد كه ما در اين دنيا نباشيم و در دنياي ديگر زندگي كنيم، درست مثل وقتي كه دايي، ناچار شد از اين شهر برود و در يك شهر ديگر زندگي كند....» .



بچهها نبايد در سوگ ناتمام بمانند

قرار دادن كودكان در سوگناتمام نادرستترين شيوهاي است كه ما براي روبهرو كردن بچهها با مرگ انتخاب ميكنيم. اينكه ما معمولا اجازه نميدهيم بچهها در جريان مرگ نزديكانمان، قرار بگيرند و كاملا ناگهاني آنها را در موقعيت نبودن قرار ميدهيم آن هم بدون اينكه از قبل تعريفي به آنها داده باشيم و حتي اجازه بدهيم مراحل سوگواري را تجربه كنند، بدترين شيوه روبهرو كردن آنها با مرگ است، چون به اين ترتيب ما در حقيقت زمينه ايجاد اضطراب شديد جدايي در بچهها را فراهم ميكنيم. به همين دليل است كه معمولا بچههايي كه تجربه سوگناتمام دارند هميشه در اضطراب از دست دادن پدر و مادرشان هستند و اين ذهنيت با آنهاست كه نكند يك روز ببينند مادر يا پدرشان ديگر با آنها نيست. ذهن اين بچهها معمولا پر است از يك دنيا سوال عجيب و غريب در مورد مرگ و باور آن. سوالهايي كه جواب دادن به آنها اصلا ساده نيست.



به بچهها پاسخهاي عيني بدهيد

سوال درباره خداوند، اينكه اصلا كجاست و چطور بايد احساسش كنيم هم از آن دست پرسشهايي است كه بچهها با مطرح كردن آن مارا غافلگير ميكنند. در پاسخ به اين پرسشها بايد يك چيز را خيلي خوب بدانيم و آن اينكه در ذهن بچهها همه چيز عيني است. بنابراين آنها از ما پاسخهاي شناختي و هيجاني ميخواهند، مثلا اينكه خدا دقيقا كجاست، چطور زندگي ميكند و حتي خانهاش چه شكلي است. بنابراين اگر قرار است به سوال بچهها در مورد خدا پاسخ بدهيم ميتوانيم بگوييم:« همه ما دوست داريم كسي كه خيلي قوي است و همه چيز را بلد است در كنارمان باشد، اين يك نفر كه همه چيز را ميداند و خيلي هم قوي است مامان نيست، حتي بابا هم نيست. او خداست...». البته خوشبختانه در اين زمينه كتابهاي زيادي است كه به پدر و مادرها ياد ميدهد چطور بچهها را براي درك حضور هميشگي خدا آماده كنند.



بچهها را به خاطر دانستههايشان توبيخ نكنيد

گاهي بچهها با يك دنيا سوال سراغ پدر و مادر ميآيند اما از قبل پاسخ اين سوالها را كم يا زياد از محيط گرفتهاند و حتي پاسخهايي دارند كه براي دانستن آنها آماده نيستند. در اين شرايط اولين برخورد ما به عنوان پدر و مادر بايد اين باشد كه آنها را به خاطر دانستههايشان توبيخ نكنيم. وقتي كودك چيزي را بازگو ميكند كه مناسب سنش نيست، پدر و مادر نبايد عكسالعمل هيجاني نشان دهند. به هر حال او قسمتي از واقعيت را فهميده و پاك كردن آن هم از ذهنش ممكن نيست. جبهه گرفتن ما در برابر دانستهها و توبيخ كردن، حس گناه را در كودك زنده ميكند و در عين حال كنجكاوياش را بيش از پيش تحريك ميكند. اتفاق ناخوشايندتر هم اينكه كودك اعتمادش را نسبت به پدر و مادر از دست ميدهد. در اين شرايط پاسخ مناسب ميتواند اين باشد:« عزيزم حرفهاي تو كاملا درست است و اين موضوع يك موضوع بسيار مهم است. ولي بهتر است آن را يك گوشه از ذهنت نگهداري و اجازه بدهي تا كمي كه بزرگتر شدي راجع به آن با هم صحبت كنيم...» مثال زدن در اين شرايط كمك زيادي به شما ميكند. مثالي مانند اينكه «تو الان آمادگي پوشيدن فلان لباس را نداري چون هنوز اندازهات نيست يا حتي اينكه براي ياد گرفتن جدول ضرب يا فلان مبحث رياضي بايد صبر كني تا كمي بزرگتر شوي.»



با آرامش به سوالها جواب بدهيد

معمولا جواب دادن به سوالهاي غير معمول كودكان 3 يا 4 ساله بسيار راحتتر از بزرگترهاست، چون در اين سن و سال مفاهيم كلي براي آنها قانع كننده است و خيلي سريع راضي ميشوند. اما همين بچهها وقتي بزرگتر ميشوند به پاسخهاي دقيقتري نياز دارند چون هم قدرت دركشان بيشتر شده هم ذهنشان كنجكاوتر. در حقيقت مرحله به مرحله درك آنها به واقعيت نزديكتر ميشود. در اين شرايط بهترين واكنش در برابر پرسشهاي آنها، حفظ آرامش و دوري از اضطراب است. هرچقدر ما با امنيت خاطر و بدون انتقال حس ترس و اضطراب به بچهها پاسخ بدهيم، زمينه دريافت پاسخ مناسبتر در آنها را بيشتر فراهم كردهايم، چون وقتي با اضطراب پاسخ ميدهيم يا خودمان را به گيجي ميزنيم بچهها كاملا متوجه احساس ما ميشوند. بنابراين هرچه با آرامش بيشتر و بدون مقاومت به سوالهاي آنها پاسخ بدهيم بچهها بيشتر به ما اعتماد ميكنند.

مجله برترین
پاسخ
 سپاس شده توسط First Star ، 975 ، adlin
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: روانشناسی کودکان:- - eɴιɢмαтιc - 21-11-2014، 14:01


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان