مامانی میگه :
همه روزه میرفتم در جوار محمــــــتد جان زیارت عاشورا میخوندم.
یه روز نرفتم .
رفت به خواب دوستم و گفت :
دیروز تا اذان منتظر مامانم بودم ، نیومد ، من رفتـــــــــــم

محمد برای پایان دوره آمده بود مرخصی برایم تعریف کرد یک روز بهمون گفتن آماده باشین قراره از تهران بازرس بیاد
همین که شنیدم گفتم صد در صد بیاید به محاسن من گیر میدهد چون ارتش مخالفت میکرد و من هم با اون روحیه بسیجی ام چفیه به گردن داشتم همه سرباز ها ردیف بودیم وقتی بازرس اومد از دور زل زد به من
گفتم حتما الان از من ایراد میگیرد وقتی که جلو آمد به من گفت بچه کجا هستی گفتم گیلان
خطاب به فرماندمون گفت این جوان شهید آینده ماست مواظبش باشید
محمد تعریف میکرد و میخندید و از گفتنش لذت میبرد اری چندی نگذشت که محمد به خیل شهدا پیوست
پدر شهید

همه روزه میرفتم در جوار محمــــــتد جان زیارت عاشورا میخوندم.
یه روز نرفتم .
رفت به خواب دوستم و گفت :
دیروز تا اذان منتظر مامانم بودم ، نیومد ، من رفتـــــــــــم

محمد برای پایان دوره آمده بود مرخصی برایم تعریف کرد یک روز بهمون گفتن آماده باشین قراره از تهران بازرس بیاد
همین که شنیدم گفتم صد در صد بیاید به محاسن من گیر میدهد چون ارتش مخالفت میکرد و من هم با اون روحیه بسیجی ام چفیه به گردن داشتم همه سرباز ها ردیف بودیم وقتی بازرس اومد از دور زل زد به من
گفتم حتما الان از من ایراد میگیرد وقتی که جلو آمد به من گفت بچه کجا هستی گفتم گیلان
خطاب به فرماندمون گفت این جوان شهید آینده ماست مواظبش باشید
محمد تعریف میکرد و میخندید و از گفتنش لذت میبرد اری چندی نگذشت که محمد به خیل شهدا پیوست
پدر شهید
