11-11-2011، 12:27
(آخرین ویرایش در این ارسال: 11-11-2011، 14:31، توسط FARID.SHOMPET.)
یه دیوونه تو تیمارستان دنبال مامور تیمارستان میره.مامور به بن بست میرسه و به دیوونه از ترس میگه از من چی میخوای .دیوونه به مامور تیمارستان دست میزنه و میگه حالا تو گرگی.
حیف نون یه آینه میخره میزاره توی اتاقش چون پیر بوده وقتی خودشو تو آیینه میبینه میگه:اااا پدر بزرگ تویی این همه سال مگه تو نمرده بودی؟... وقتی زنش میفهمه که شوهرش بیش از 5 ساعته که توی اتاق داره پچ پچ میکنه و در رو هم بسته میگه :این 5 ساعت رو چیکار میکنه؟ بعد چند وقت که شوهرش از اتاق میاد بیرون . زنش میره تو اتاق خودشو که توی آیینه میبینه میگه :ای خیانتکار 5 ساعت رو با این زنه میگزروندی؟...
حیف نون یه آینه میخره میزاره توی اتاقش چون پیر بوده وقتی خودشو تو آیینه میبینه میگه:اااا پدر بزرگ تویی این همه سال مگه تو نمرده بودی؟... وقتی زنش میفهمه که شوهرش بیش از 5 ساعته که توی اتاق داره پچ پچ میکنه و در رو هم بسته میگه :این 5 ساعت رو چیکار میکنه؟ بعد چند وقت که شوهرش از اتاق میاد بیرون . زنش میره تو اتاق خودشو که توی آیینه میبینه میگه :ای خیانتکار 5 ساعت رو با این زنه میگزروندی؟...