24-05-2013، 15:35
(آخرین ویرایش در این ارسال: 25-05-2013، 11:32، توسط [ :: Sмιℓєу Gιяℓ# :: ].)
فصل اول :دیدار با پسر امیلی
پسرک تو سرما ایستاده بود و داشت میلرزید اصلا حواسم بهش نبود ولی یه لحظه که روشو برگردوند و من تو چشماش دیدم آره اون چشما ...... اون نگاه.......باورم نمی شد اگه اون......یعنی واقعا اون.....پسر امیلی بود؟؟؟؟؟پسر کسی که تمام زندگیمو زمانی به خاطرش میدادم...اما ناگهان طوفانی اومد و ......
کلاهمو جوری رو سرم کشیدم که نتونه منو ببینه به طرفش رفتم :ویکی جان؟به تندی برگشت :تواسم منو از کجا میدونی خب این واضح بود اگه من امیلی رو خوب میشناختم می تونستم بگم اسم پسرشو چی میزاره....اسم دخترشم البته اگه داشت میزاشت نیکی آره اون بود گفتم :.....یکی از دوستات صدات کرد
_من دوستی ندارم
واقعا کم آورده بودم گفتم :تو ......پدر یا مادرت نمیان؟؟؟؟؟
_چرا یکی دو ساعت دیگه....پدرم میاد
مغرم سوت کشید ...... یکی دو ساعت !!!!!!!!! از همون اول که این یارو سیلور جون تن (شوهر الان امیلی )رو دیدم فکر کردم که خیلی بیخیاله اما فک نمیکردم در این حد...نمی فهمم امیلی چه طور با کسی ازدواج کرده که یه بچه معصومو یکی دو ساعت تو سرما ول کنه یکم ساعت و نیم هم از تعطیل شدن مدرسه گذشته بود
_ویکی ... خونه من همین نزدیکه میخوای بیای یه شکلات داغ مهمون من باش یک ساعت بیش تر طول نمی کشه بعدشم خودم میرسونمت نترس من مادرتو خیلی خوب میشناسم....خودم به پدرت میگم
دودل بود میترسید
_نترس بیا اگه اتفاقی افتاد با من خوب؟؟؟؟؟کشیدمش سمت ماشین
گفت :چرا تمام ماشینت پر عکسا و برچسبای برایانه؟؟؟؟صدای خودت هم قشنگه یه خنده ای کردم در طول راه ساکت بود وقتی به خونه رسیدیم درو که باز کردم گفت :تو انگار خیلی عشق برایانی همه خونت پره از.......
کلاهمو برداشتم .طفلک شکه شده بود
_تو تو .....تو واقعا خود خود برایانی؟؟؟؟؟خواننده معروف رپ؟؟؟
_آره!!!توهم واقعا ویکی هستی.....بیل گیتس هم واقعا بیل گیتسه
_مامانم .... همیشه آهنگاتو گوش میداد اما همیشه گریه میکرد
وای ... این بچه دیوونم کرد از بس سوال پرسید
کی شروع کردی خوندن؟
اولین کنسرتت کجا بود؟
تا حالا ازدواج کردی؟
تو طول این سوالا یک ساعت گذشت به ساعت نگا کرد و گفت وای باید برم توهم بیا خب؟؟؟
به خاطر امیلی میخواستم باهاش برم وای امیلی وای..............تموم زندگیم
گفتم :ویکی من به عنوان معلمت میام خونتون و با بابا مامانت حرف میزنم تا بیش تر با هم باشیم ....ذوق زده گفت:عالیه معرکست!!!!
سوار ماشین شدیم دوباره عین گذارش گر سوال پشت سوال تا رسیدیم به ایستگاه واسه دیدن امیلی لحظه شماری میکردم 5 دقیقه و 17 ثانیه گذشت و جناب سیلور تشریف آوردن
ویکی هیجان زده گفت پاپا پاپا ایشون معلم منه میخواد باهاتون در مورد من حرف بزنه
پدرش گفت بیاین بالا میریم خونه
یه دسته گل پشت بود تو مسیر قبرستون بودیم نمیدونم چرا؟وایساد....بهم گفت شما هم بیا پایین دسته گل رو برداشت
رفتیم طرف یه قبر....امیلی وود من
امیلی عزیز همیشگی من
مرده!!!
همراه اولم!!!!
پسرک تو سرما ایستاده بود و داشت میلرزید اصلا حواسم بهش نبود ولی یه لحظه که روشو برگردوند و من تو چشماش دیدم آره اون چشما ...... اون نگاه.......باورم نمی شد اگه اون......یعنی واقعا اون.....پسر امیلی بود؟؟؟؟؟پسر کسی که تمام زندگیمو زمانی به خاطرش میدادم...اما ناگهان طوفانی اومد و ......
کلاهمو جوری رو سرم کشیدم که نتونه منو ببینه به طرفش رفتم :ویکی جان؟به تندی برگشت :تواسم منو از کجا میدونی خب این واضح بود اگه من امیلی رو خوب میشناختم می تونستم بگم اسم پسرشو چی میزاره....اسم دخترشم البته اگه داشت میزاشت نیکی آره اون بود گفتم :.....یکی از دوستات صدات کرد
_من دوستی ندارم
واقعا کم آورده بودم گفتم :تو ......پدر یا مادرت نمیان؟؟؟؟؟
_چرا یکی دو ساعت دیگه....پدرم میاد
مغرم سوت کشید ...... یکی دو ساعت !!!!!!!!! از همون اول که این یارو سیلور جون تن (شوهر الان امیلی )رو دیدم فکر کردم که خیلی بیخیاله اما فک نمیکردم در این حد...نمی فهمم امیلی چه طور با کسی ازدواج کرده که یه بچه معصومو یکی دو ساعت تو سرما ول کنه یکم ساعت و نیم هم از تعطیل شدن مدرسه گذشته بود
_ویکی ... خونه من همین نزدیکه میخوای بیای یه شکلات داغ مهمون من باش یک ساعت بیش تر طول نمی کشه بعدشم خودم میرسونمت نترس من مادرتو خیلی خوب میشناسم....خودم به پدرت میگم
دودل بود میترسید
_نترس بیا اگه اتفاقی افتاد با من خوب؟؟؟؟؟کشیدمش سمت ماشین
گفت :چرا تمام ماشینت پر عکسا و برچسبای برایانه؟؟؟؟صدای خودت هم قشنگه یه خنده ای کردم در طول راه ساکت بود وقتی به خونه رسیدیم درو که باز کردم گفت :تو انگار خیلی عشق برایانی همه خونت پره از.......
کلاهمو برداشتم .طفلک شکه شده بود
_تو تو .....تو واقعا خود خود برایانی؟؟؟؟؟خواننده معروف رپ؟؟؟
_آره!!!توهم واقعا ویکی هستی.....بیل گیتس هم واقعا بیل گیتسه
_مامانم .... همیشه آهنگاتو گوش میداد اما همیشه گریه میکرد
وای ... این بچه دیوونم کرد از بس سوال پرسید
کی شروع کردی خوندن؟
اولین کنسرتت کجا بود؟
تا حالا ازدواج کردی؟
تو طول این سوالا یک ساعت گذشت به ساعت نگا کرد و گفت وای باید برم توهم بیا خب؟؟؟
به خاطر امیلی میخواستم باهاش برم وای امیلی وای..............تموم زندگیم
گفتم :ویکی من به عنوان معلمت میام خونتون و با بابا مامانت حرف میزنم تا بیش تر با هم باشیم ....ذوق زده گفت:عالیه معرکست!!!!
سوار ماشین شدیم دوباره عین گذارش گر سوال پشت سوال تا رسیدیم به ایستگاه واسه دیدن امیلی لحظه شماری میکردم 5 دقیقه و 17 ثانیه گذشت و جناب سیلور تشریف آوردن
ویکی هیجان زده گفت پاپا پاپا ایشون معلم منه میخواد باهاتون در مورد من حرف بزنه
پدرش گفت بیاین بالا میریم خونه
یه دسته گل پشت بود تو مسیر قبرستون بودیم نمیدونم چرا؟وایساد....بهم گفت شما هم بیا پایین دسته گل رو برداشت
رفتیم طرف یه قبر....امیلی وود من
امیلی عزیز همیشگی من
مرده!!!
همراه اولم!!!!