23-05-2013، 18:32
روزی در زهره
شرشر صدای باران صدایی که یک سال تمام فضای مناظر سرسبز خانه های مردم وجاهای دیدنی سیاره زهره را پر کرده است.
اگر هفت سال پیش کسی به من می گفت که هفت سال آینده اینقدر باران می بارد که مردم سیاره زهره باران زده می شوند حسابی با مشت و لگد از خجالتش در می آمدم ولی حالا که این چنین است او حسابی با مشت و لگد از خجالتم در می آمد.
حالا خدا را شکر می کنم که این چنین نیست مگر نه باید راهی بیمارستان می شدم
ومعلوم نبود که کی از آنجا جان سالم به در ببرم.
حالا از این حرف ها که که بگذریم می خواهم یک داستان جالب برایتان بازگو کنم :
برای اولین بار که در سیاره ی زهره آمده بودم فکر می کردم که هیچ جک و جونوری در ان نباشد و در آن روز اول که رفتم به جنگل حسابی ضایع شدم وکلی جک جونور کوچیک ریزه میزه دیدم که با خودم گفتم که جک و جونورهای سیاره زهره خیلی ریزه میزن که یک هو دایناسورهای فوق پیشرفته با سیستم های امروزی البته از نوع اصلش نه تقلبی را دارا بودند داشتندباسرعت صوت به طرفم می آمدند. حالا منو بگو که از دیدن اون هم دایناسور سر جام میخکوب شده بودم نمی تونستم حرکت کنم در همون لحظه اشهدم رو خوندم و خودم رو میون جهنم وبهشت دیدم که سر قضا خرمگس معرکه آمد
و خودشو با سرعت نور انداخت جلوی اون دایناسور بیریخت و بد هیکل و منو نجات داد.
و بعد رفتم که از اوتشکر کنم که دیدم ای وای بر من قیافه او خیلی برایم آشناست.
بله اشتباه نمی کردم او یک ... اویک داینو تینو سرکس رکس بود و جالب تر از آن که او می توانست حرف بزند به من گفت: که لازم نیست بترسم آخر من هم از ترس آن که او مرا بک لقمه چپم کند فرار می کردم دو تا پا که داشتم هیچ به کنار یه هفت هشت تا پای دیگه از اونجا برداشتم و ده فرار.
از آن به بعد ما برای هم دوستان خوبی شدیم ودر جنگل همیشه با هم بودیم.
زمانی که باران می آمد او به عنوان یک سایبان می آمد و مانع ریختن باران بر روی سر و صورتم می شد.
ما برای هم دوست های خوبی هستیم .دوست هایی با دوستی های جاودانه.
تازه همین الان که من در سیاره زمین هستم با او از طریق ایمیل ارتباط برقرار می کنم
و روز های اول رو به یادش می آورم.
شرشر صدای باران صدایی که یک سال تمام فضای مناظر سرسبز خانه های مردم وجاهای دیدنی سیاره زهره را پر کرده است.
اگر هفت سال پیش کسی به من می گفت که هفت سال آینده اینقدر باران می بارد که مردم سیاره زهره باران زده می شوند حسابی با مشت و لگد از خجالتش در می آمدم ولی حالا که این چنین است او حسابی با مشت و لگد از خجالتم در می آمد.
حالا خدا را شکر می کنم که این چنین نیست مگر نه باید راهی بیمارستان می شدم
ومعلوم نبود که کی از آنجا جان سالم به در ببرم.
حالا از این حرف ها که که بگذریم می خواهم یک داستان جالب برایتان بازگو کنم :
برای اولین بار که در سیاره ی زهره آمده بودم فکر می کردم که هیچ جک و جونوری در ان نباشد و در آن روز اول که رفتم به جنگل حسابی ضایع شدم وکلی جک جونور کوچیک ریزه میزه دیدم که با خودم گفتم که جک و جونورهای سیاره زهره خیلی ریزه میزن که یک هو دایناسورهای فوق پیشرفته با سیستم های امروزی البته از نوع اصلش نه تقلبی را دارا بودند داشتندباسرعت صوت به طرفم می آمدند. حالا منو بگو که از دیدن اون هم دایناسور سر جام میخکوب شده بودم نمی تونستم حرکت کنم در همون لحظه اشهدم رو خوندم و خودم رو میون جهنم وبهشت دیدم که سر قضا خرمگس معرکه آمد
و خودشو با سرعت نور انداخت جلوی اون دایناسور بیریخت و بد هیکل و منو نجات داد.
و بعد رفتم که از اوتشکر کنم که دیدم ای وای بر من قیافه او خیلی برایم آشناست.
بله اشتباه نمی کردم او یک ... اویک داینو تینو سرکس رکس بود و جالب تر از آن که او می توانست حرف بزند به من گفت: که لازم نیست بترسم آخر من هم از ترس آن که او مرا بک لقمه چپم کند فرار می کردم دو تا پا که داشتم هیچ به کنار یه هفت هشت تا پای دیگه از اونجا برداشتم و ده فرار.
از آن به بعد ما برای هم دوستان خوبی شدیم ودر جنگل همیشه با هم بودیم.
زمانی که باران می آمد او به عنوان یک سایبان می آمد و مانع ریختن باران بر روی سر و صورتم می شد.
ما برای هم دوست های خوبی هستیم .دوست هایی با دوستی های جاودانه.
تازه همین الان که من در سیاره زمین هستم با او از طریق ایمیل ارتباط برقرار می کنم
و روز های اول رو به یادش می آورم.