02-05-2013، 8:14
اي سفر كردهي من
تو سفر كردي و رفتي
و شكستي دل من
خوش نشستي تو در آن غربت و من
خستهي تو اندرين خانه چه غربت زده
شد به تو عادت زده بود
بيتو ماتم زده شد
جاي خاي تو اينجا پرشد از گريه وغم و
مَنِ خستهي تو به تمناي يكي بوي خوشت
يا يكي يافتن خاطرهات باگل تنهايي
كه همي روئيده است و گل خاطرهات
كه به روح و تن من پيچيده است
در يكي گل كدهي اين مَنِ تو جاي خوش كرده
و هم منتظريم
ما به اميد يقين آورديم و
به بيحاصلي عمر درازو بر اين نكته بسي آگاهيم:
فاصله تا من و تو
فاصله تا تن و تو
فاصله تا من و ما
يك نفس گردش چرخ
يك نظر لطف خدا
و كمي همّت ماست
آري اين نازترين
اي پرآوازترين
قصّهي هجرتت و شبح ديو جدايي است
كه در هر شب مارنگ كابوس شده است
ليك اينبارمنم مغ آتشكدهبان و نخواهم بگذاشت
آتش تشكدهي عشق و اميد يك نفس درشب و روز
رنگ خاموش بگيرد به رُخش
كاش آن باد صبا كه در اقصايي دور
خبر از يار به دلدار رساند
لحظهاي چند ز من بگذرد
شو پيامي برساند به توام كه تو اي دخترعشق:
من همان ققنوسم كه تنم جنگلي عشق تو شد ز تن جنگليم
آتشي خواهم ساخت و فرو خواهم سوخت
هر چه جان در طلبت داشتهام
تا در اين آتش عشق كودك عشق تو رادريابم
كاش ميدانستم
با كدامين واژه باكدامين غزل و شعر و يا با كدامين زاري
با تو خواهم بودن و كنون بازمنم عاشق مِي زده است
كه به هر جام كه در كام فرو در دام و به هر درد كه در پيچيد
مو به هر راز كه در دل دارم من نينديشيدم
به تو انديشيدم به توعادت زدهام بيتو ماتم زدهام.
تو سفر كردي و رفتي
و شكستي دل من
خوش نشستي تو در آن غربت و من
خستهي تو اندرين خانه چه غربت زده
شد به تو عادت زده بود
بيتو ماتم زده شد
جاي خاي تو اينجا پرشد از گريه وغم و
مَنِ خستهي تو به تمناي يكي بوي خوشت
يا يكي يافتن خاطرهات باگل تنهايي
كه همي روئيده است و گل خاطرهات
كه به روح و تن من پيچيده است
در يكي گل كدهي اين مَنِ تو جاي خوش كرده
و هم منتظريم
ما به اميد يقين آورديم و
به بيحاصلي عمر درازو بر اين نكته بسي آگاهيم:
فاصله تا من و تو
فاصله تا تن و تو
فاصله تا من و ما
يك نفس گردش چرخ
يك نظر لطف خدا
و كمي همّت ماست
آري اين نازترين
اي پرآوازترين
قصّهي هجرتت و شبح ديو جدايي است
كه در هر شب مارنگ كابوس شده است
ليك اينبارمنم مغ آتشكدهبان و نخواهم بگذاشت
آتش تشكدهي عشق و اميد يك نفس درشب و روز
رنگ خاموش بگيرد به رُخش
كاش آن باد صبا كه در اقصايي دور
خبر از يار به دلدار رساند
لحظهاي چند ز من بگذرد
شو پيامي برساند به توام كه تو اي دخترعشق:
من همان ققنوسم كه تنم جنگلي عشق تو شد ز تن جنگليم
آتشي خواهم ساخت و فرو خواهم سوخت
هر چه جان در طلبت داشتهام
تا در اين آتش عشق كودك عشق تو رادريابم
كاش ميدانستم
با كدامين واژه باكدامين غزل و شعر و يا با كدامين زاري
با تو خواهم بودن و كنون بازمنم عاشق مِي زده است
كه به هر جام كه در كام فرو در دام و به هر درد كه در پيچيد
مو به هر راز كه در دل دارم من نينديشيدم
به تو انديشيدم به توعادت زدهام بيتو ماتم زدهام.