15-04-2013، 7:07
دستی نیست ، تا نگاه خسته ام را نوازشی دهد
اینــــــــــــــــــــــجــــــــا بــــــــــــــــــــــــــاران نمی بارد
فانوسهای شهر ، خاموش و مرده اند
دست های مهربانی ، فقیرتر از من انــــد
نامردمان عشق ندیده
خنجر كشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم
دلم می خواهد آنقدر بنویسم
تا نفسهایم تمام شود
آنقدر دفترهای كهنه را سیاه كنم
تا سرم فریاد كنند
می خــــــــــواســـــتم واژه ای پـــــــیـــــــــــدا كنم ، تــــــــــــــــــــــا
دلتنگی كهنه و بی خاصیتم را عرضه كند
ولی
واژه ها باز هم غریبی می كنند
می خواستم كاغذی بیابم ، منت نگذارد
تنش را بدستانم بسپارد ، تا نوازشش دهم
امّا ! اعتمادی نیست
این لحظه های لعنتی
باز هم مرا عذاب می دهند
این دقیقه های بی وفــــا ، بی وجدانترینِ عالم اند
اینــــــــــــــــــــــجــــــــا بــــــــــــــــــــــــــاران نمی بارد
فانوسهای شهر ، خاموش و مرده اند
دست های مهربانی ، فقیرتر از من انــــد
نامردمان عشق ندیده
خنجر كشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم
دلم می خواهد آنقدر بنویسم
تا نفسهایم تمام شود
آنقدر دفترهای كهنه را سیاه كنم
تا سرم فریاد كنند
می خــــــــــواســـــتم واژه ای پـــــــیـــــــــــدا كنم ، تــــــــــــــــــــــا
دلتنگی كهنه و بی خاصیتم را عرضه كند
ولی
واژه ها باز هم غریبی می كنند
می خواستم كاغذی بیابم ، منت نگذارد
تنش را بدستانم بسپارد ، تا نوازشش دهم
امّا ! اعتمادی نیست
این لحظه های لعنتی
باز هم مرا عذاب می دهند
این دقیقه های بی وفــــا ، بی وجدانترینِ عالم اند
آیا اینـــــــــــــجـــــــــــــــا
آخریــــــــــــــــن ایستگاه عاشــــــــــــقیســـــــــت ؟