14-04-2013، 13:36
شب بود سرش روی پام بود گریه میکرد میگفت مرا فراری بده من دوستت دارم
حرف نمیزد توی دلش به اون دختر بیچاره میخندید چه ساده دلش میشکنه
چه ساده میمیره
حقش بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه
پسر دخترو از رو پاش بلند کرد و گفت باید برم کار دارم دختر دستشو گرفت و گفت نرو نرو ولی پسر .................
دوسال بعد وقتی پسر باز به اون شهر برگشت دید یه زن کنار جاده نشته و داره جاده را میبینه
ایستاد بهش گفت خانم کمک میخواید
تا نگاهش به زن افتاد همون دخترا دید که بدنش 2 سال تمام این جا مونده بوده از سرما مثل قبل بود ولی روحش به خدا درگیر بود
میگن دخترا بیوفان ولی این طور نیست
خودم نوشتم
حرف نمیزد توی دلش به اون دختر بیچاره میخندید چه ساده دلش میشکنه
چه ساده میمیره
حقش بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه
پسر دخترو از رو پاش بلند کرد و گفت باید برم کار دارم دختر دستشو گرفت و گفت نرو نرو ولی پسر .................
دوسال بعد وقتی پسر باز به اون شهر برگشت دید یه زن کنار جاده نشته و داره جاده را میبینه
ایستاد بهش گفت خانم کمک میخواید
تا نگاهش به زن افتاد همون دخترا دید که بدنش 2 سال تمام این جا مونده بوده از سرما مثل قبل بود ولی روحش به خدا درگیر بود
میگن دخترا بیوفان ولی این طور نیست
خودم نوشتم