05-04-2013، 16:00
همه چیز از یه بطری بازی شروع شد ؛ کمی بعد از نیمه شب ، روی یک میز شش نفره . . . !
بطری چرخید ، چرخید و چرخید . . .
همه چشمها به چرخشش بود !
حرکتش کم شد ، کم تر و کم تر . . . !
تا بالاخره ایستاد !
سر بطری به طرف من بود به هر حال من باید اطاعت می کردم !
با چشم مسیر سر تا انتهای بطری رو طی کردم !
آخرش رسید به اون . . .
نگاهم کرد و خندید ! بلند بلند می خندید !
دلیل خنده هاش رو نمی فهمیدم تا اینکه ساکت شد و خیره به من !
به لباش چشم دوخته بودم منتظر اینکه بگه رو دستات راه برو یا صورتت رو با سس بشور . . .
یا یه چیزی مثل همینا . . . !
که یهو کوبید روی میز و ابرو هاشو تو هم کرد . . . !
گفت : حکم ؛ عاشقم شو . . . !
و من باید عمل می کردم این قانون بازی بود . . . !
بطری چرخید ، چرخید و چرخید . . .
همه چشمها به چرخشش بود !
حرکتش کم شد ، کم تر و کم تر . . . !
تا بالاخره ایستاد !
سر بطری به طرف من بود به هر حال من باید اطاعت می کردم !
با چشم مسیر سر تا انتهای بطری رو طی کردم !
آخرش رسید به اون . . .
نگاهم کرد و خندید ! بلند بلند می خندید !
دلیل خنده هاش رو نمی فهمیدم تا اینکه ساکت شد و خیره به من !
به لباش چشم دوخته بودم منتظر اینکه بگه رو دستات راه برو یا صورتت رو با سس بشور . . .
یا یه چیزی مثل همینا . . . !
که یهو کوبید روی میز و ابرو هاشو تو هم کرد . . . !
گفت : حکم ؛ عاشقم شو . . . !
و من باید عمل می کردم این قانون بازی بود . . . !