25-03-2013، 12:18
روزی مجنون از روی سجاده عابدی عبورکرد.
مرد نماز راشکست وگفت :
مردک من درحال راز ونیاز باخدا بودم
توچگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد وگفت :
من عاشق دختریی هستم
”تورا ندیدم”
توعاشق خدایی ومرا دیدی؟!
مرد نماز راشکست وگفت :
مردک من درحال راز ونیاز باخدا بودم
توچگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد وگفت :
من عاشق دختریی هستم
”تورا ندیدم”
توعاشق خدایی ومرا دیدی؟!