14-01-2013، 17:04
آزمون بود و تمنای دو عشق بیستون بود و تمنای دو دوست
در زمانی که چو کبک
تیشه میزد«فرهاد»! خنده میزد«شیرین»
نه توان گفت به جانبازی فرهاد
«افسوس»
نه توان کرد ز بیداری شیرین
«فریاد»
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است !
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست .
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است.
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست؟
آن که آموخت به ما درس محبت میخواست:
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابت بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی!
سینه بی عشق مبادا!!!
در زمانی که چو کبک
تیشه میزد«فرهاد»! خنده میزد«شیرین»
نه توان گفت به جانبازی فرهاد
«افسوس»
نه توان کرد ز بیداری شیرین
«فریاد»
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است !
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست .
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است.
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست؟
آن که آموخت به ما درس محبت میخواست:
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابت بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی!
سینه بی عشق مبادا!!!