هرچه بگويم باورت نمي شود كه عاشقم
براي شاد بودنت، دست از مي و مستي مي كشم
من باتو انس گرفتهام، تو انقلاب جانمي
با عشق خود جلا بده، به اين دل گسستني
من نفس جان تو را بر آينه حك كردهام
من بي دليل و بي سبب به عشق تو شك كردهام
اما نمي دانم چرا رها زعشقت نشدم
عشق تو را در قلب خود يگانه و تك كردهام
ديدن تو براي من تا آخرت يك آرزوست
آنچه رود از دست من، سر دلست كه آبروست
فهرست عشقهاي تو را ديدم و مأيوس شدم
هركس كه ميبيند مرا گويد كه او ديوانه خوست
از عشق تو نمي شود كه بگذرم به سادگي
اين همه عمر به پاي تو هميشه كردم بندگي
به من تو رحم نكردهاي، من زتو شرم كردهام
مردن سعادتي شده، لعنت به عشق و زندگي
پيام باد با گوش من رسيده است زوزه كنان
ز لحظههاي مرگ نگو رها بشو از اين خزان
پرشده است ظرف دست، از همه حرفاي دلم
مرگ مرا جدي بگير، نگو كه مانده است زمان
تو از غزل بريدهاي، من از ازل بريدهام
دست مرا رها نكن، لعل تو را چشيده ام
مرمر پاك من توبه سرخي رنگ دل است
من از هواي هيبتت به گوشهاي خزيدهام
خوردم قسم به نام تو كه ميرسم به آسمان
تو تك ستارهي مني، درون قلب كهكشان
تو مثل يك جهنمي كه آتشت فردوس من
آغوش خود را باز كن، برو به جان من امان
نگو كه در چشمان تو شبيه يك مسافرم
من در بهار نفسمان بر تن تو يك عابرم
من اين شبهاي سرد را با لب تو پيمودهام
با اين همه سختي راه براي هجرت حاضرم
من از خمار چشم تو ديوانه و مجنون شدم
من در هواي گرم تو، از قصد تو دلخون شدم
در فرصت آخر عشق بيا و در برم نشين
عشق منم پاكست و بس راه از هوس گم كردهام.