25-12-2012، 17:28
مستِ میِ جانانی، در وقت فراموشی
کام از تو بگیرد دل،
آنگه که در آغوشی
گل در طلب بستان،
معشوقه پی مستان
دریاب دل و گل را
وقت مِی و می نوشی
این دایره ی دوران، همیشه نمی ماند
با ماه مکن هجران، خورشید همآغوشی
اندر طلبت ای جان
گر دست دهد پایان
کام دل و جان گیرم، در مستی و بی هوشی
با این دل سودایی
روزی تو به کار آیی
مِی با لب من نوشی، در وصل همی کوشی
کام از تو بگیرد دل،
آنگه که در آغوشی
گل در طلب بستان،
معشوقه پی مستان
دریاب دل و گل را
وقت مِی و می نوشی
این دایره ی دوران، همیشه نمی ماند
با ماه مکن هجران، خورشید همآغوشی
اندر طلبت ای جان
گر دست دهد پایان
کام دل و جان گیرم، در مستی و بی هوشی
با این دل سودایی
روزی تو به کار آیی
مِی با لب من نوشی، در وصل همی کوشی