18-12-2012، 13:40
جوانی میخواست زن بگیردبه پیرزنی [undefined=undefined]سفارش کردبرای اودختری پیداکندپیرزن به جستجوپرداخت ودختری پیداکرد وبه جوان معرفی کردوگفت این دخترازهرجهت سعادت زندگی شمارافراهم خواهدکرد.جوان گفت شنیده ام قداوکوتاه است.پیرزن گفت اتفاقااین صفت بسیارخوبی است زیرالباس های خانم ارزان ترتمام میشود.جوان گفت شنیده ام زبانش هم لکنت دارد.پیرزن گفت این هم دیگرنعمتی است زیرامیدانیدکه عیب بزرگ زن هاپرحرفی است امااین دخترچون لکنت زبان داردپرحرفی نمیکندوسرت رابه دردنمی اوردجوان گفت ازخانم همسایه هم شنیده ام که چشمش هم معیوب استپیرزن گفت درست است این هم یکی ازخوشبختی هاستکه کسی مزاحم خوشبختی شمانمیشودوبه اوطمع نمی برد.جوان گفت شنیده ام پایش هم می لنگداین عیب بزرگیست پیرزن گفت شماتجربه ندارید نمیدانید که این صفت باعث میشودکه خانم تان کمتر ازخانه بیرون برود وعلاوه برسالم ماندن هروزهم ازخیابان گردی برایت خرج نمی تراشد جوان گفت اینها همه به کنارولی شنیده ام که عقل درستی هم نداردs32: پیرزن گفت ای وای شمامرداچقدربهانه گیرهستید یعنی میخواستی عروس به این نازنینی این یک عیب کوچک راهم نداشته باشد:rum::rum: