اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پيچيدگى و دموكراسى، يا اغواگريهاى نظريه سيستمها

#1
پيچيدگى و دموكراسى، يا اغواگريهاى نظريه سيستمها

نوشته تامس مك‏كارتى

ترجمه على مرتضويان

در نظريه كنش ارتباطى هابرماس ردپاى شبحى را حس مى‏كنيم كه پيوندى نزديك با شبح دنيايى سراسر شى‏ءزده دارد كه بر دريافت ناب ماركسيسم غربى از آراء ماكس وبر سايه افكنده است. در دهه 1940، هوركهايمر و آدورنو بر سر اين مساله كه آيا عقلانيت جديد مى‏تواند رهايى‏بخش باشد يا نه، در واقع از ماركس بريدند و به وبر پيوستند. آنها گسترش عقل ابزارى را هسته نوعى سلطه مى‏پنداشتند كه تمامى عرصه‏هاى زندگى را درنورديده است. هابرماس مى‏پذيرد كه آسيب‏شناسيهاى اجتماعى زندگى در عصر جديد را مى‏توان در فرايندهاى عقلانى‏شدن رديابى كرد; با وجود اين، با ماركس همصدا مى‏شود كه ريشه اين مساله نه در نفس عقلانى‏شدن بلكه در سرشت ويژه نوسازى به شيوه سرمايه‏دارانه نهفته است، و از اين رو چاره كار را بايد در تحول مناسبات توليدى سرمايه‏دارى جستجو كرد. موضع او در اين خصوص، بيش از همه به لوكاچ نزديك است كه كوشيد تحليل وبر را درباره عقلانى شدن در قالبى ماركسيستى بگنجاند. لوكاچ هم با ارائه مفهومى نو از عقلانى شدن برحسب شى‏ءزدگى و رديابى آن در پديده فراگير شدن شكل كالايى در جامعه سرمايه‏دارى، ناسازگاريهاى زندگى جديد را مشخصا به حساب سرمايه‏دارى مى‏گذاشت و آن را جريانى واگشت‏پذير مى‏دانست. در واقع، يكى از هدفهاى اصلى نظريه كنش ارتباطى آن است كه روايتى قانع‏كننده‏تر از نظريه شى‏ءزدگى فراهم آورد. اين كار هابرماس كه دومين تلاش براى ادغام ماكس وبر در روح ماركسيسم غربى است، اساسا سه هدف بلندپروازانه را دنبال مى‏كند: 1) گسستن از فلسفه آگاهى به نفع نظريه عقلانيت ارتباطى كه ديگر در پيوند با مقدمات و مبانى ذهن‏گرايانه و فردگرايانه فلسفه و نظريه اجتماعى مدرن نباشد; 2) فراتر رفتن از مفهوم‏پردازى درباره قلانيت‏به شيوه وبر و وارثان ماركسيست او كه عمدتا از ديدگاهى نظرى بر مفهوم كنش تاكيد مى‏كند، و بازگشت‏به ماركس براى بازيافتن جنبه سيستمى - نظرى تجزيه و تحليل او درباره جامعه سرمايه‏دارى، البته با بيانى كمتر تاريخى، به منظور پيوند زدن نظريه كنش يا نظريه سيستمها از طريق ساختن «مفهومى دو سطحى از جامعه‏» كه در آن، پارادايم زيست جهان و پارادايم نظريه سيستمها با يكديگر تركيب مى‏شوند; و 3) بر همين مبنا، بنا كردن نظريه‏اى انتقادى درباره جامعه مدرن شامل مفهومى نو از شى‏ءزدگى به منزله «استعمار زيست‏جهان‏» به دست نيروهاى ناشى از خرده نظامهاى اقتصادى و سياسى، و به بيان ديگر، جريانى كه در طى آن آسيب‏شناسيهاى جهان مدرن را در سير وابستگى روزافزون اين زيست‏جهان به الزامات سيستمى توليد مادى جستجو مى‏كند.
در اين نوشته در نظر دارم عقايدى را كه به دومين و سومين هدف هابرماس [ در بالا ] شكل مى‏دهند نقد و بررسى كنم و برخى از نارساييهاى نهفته در آنها را كه بالقوه مشكل‏سازند مشخص سازم. در اين بررسى، به ويژه بر مسائل و مشكلاتى تاكيد دارم كه از اقتباس و ادغام نظريه سيستمها سرچشمه مى‏گيرند. هابرماس در مقاله‏هاى اوليه‏اش مى‏كوشيد شبح جامعه‏اى را كه با سازمانى سيبرنتيكى و خود تنظيم‏كننده اداره مى‏شود دفع و زايل كند، يعنى جامعه‏اى به شكل «آرمان‏شهرى منفى كه در آن عوامل فناورانه تاريخ را مهار مى‏كنند» و انسانها نه در مقام ابزارساز، (homo faber)بلكه در مقام ابزار ساخته، (homo fabricatus)،يكسره در ماشين فنى كه به دست‏خود ساخته‏اند ادغام مى‏شوند. (1) اين دغدغه هابرماس در مناظره او با لومان (2) ، و سخنرانى‏اش به مناسبت دريافت جايزه هگل (4) در 1974 بازتاب يافته است، دغدغه‏اى كه از آن پس دست‏كم درونمايه مهمترين آثار او بوده است. و دقيقا همين شبح است كه هابرماس در نظريه كنش ارتباطى (5) مى‏كوشد به نحوى به آن تن در دهد. سياست او اين است كه با نظريه نظامهاى اجتماعى به نوعى توافق دست‏يابد: حوزه‏هايى خاص را مشخص مى‏كند كه در آنها نظريه‏اش مى‏تواند كاملا آزاد و بدون مانع عمل كند البته به شرط آنكه اين نظريه كاملا از ساير حوزه‏ها فاصله بگيرد. دعوى من اين است كه نه فقط شرايط اين توافق گاه مبهم‏اند بلكه قلمرو نظريه سيستمها بيش از اندازه گسترده فرض شده است، و در نتيجه، نظريه انتقادى بى‏جهت‏به موضعى دفاعى كشيده شده است.
نخست‏خطوط اصلى طرح هابرماس را براى مرتبط ساختن زيست‏جهان با پارادايمهاى سيستمى با رجوع به نظريه دوركيم درباره چگونگى گذار از يك نوع همبستگى اجتماعى به نوع ديگر [ مكانيكى به ارگانيكى ] در جريان تقسيم كار اجتماعى بررسى مى‏كنيم: «پرسش دوركيم چه‏بسا از پاسخ او بسيار آموزنده‏تر است، زيرا توجه ما را به پيوندهاى ملموس و تجربه‏پذير بين دو مقوله تفكيك ساختارى در نظام اجتماعى و اشكال گوناگون همبستگى جلب مى‏كند. تحليل اين پيوندها فقط در صورتى ممكن مى‏شود كه بين دو مقوله تميز قائل شويم: سازوكارهاى هماهنگ‏كننده كنش كه جهت‏گيريهاى مشاركت‏كنندگان را همساز مى‏كنند، و سازوكارهايى كه وابستگيهاى متقابل ناخواسته كنش را از راه پيوندهاى متقابل كاركردى نتايج كنش تنظيم مى‏كنند. يكپارچگى نظام كنش، در حالت نخست، مبتنى بر نوعى اجماع است كه به شيوه‏هاى تجويزى يا ارتباطى به دست مى‏آيد، و در حالت دوم، مبتنى بر تنظيم تصميمات فردى است كه از قلمرو آگاهى كنشگران فراتر مى‏رود. با تميزگذارى بين يكپارچگى اجتماعى و يكپارچگى سيستمى لازم مى‏آيد در مفهوم خود جامعه نيز قائل به تفكيك شويم. [ از يك سو ] از ديدگاه شركت‏كننده، در مقام فاعل كنشگر، جامعه همچون زيست‏جهان گروهى اجتماعى است، و از سوى ديگر، از ديدگاه فرد مشاهده‏گر، در مقام غيرشركت‏كننده، مى‏توان جامعه را همچون نظامى از كنشها تلقى كرد كه در آن اهميت كاركردى هر كنش متناسب با سهم [ يا كاركرد ] آن در حفظ نظام است‏»(179).
به طور كلى، مساله «يكپارچگى‏» ناظر به تطبيق و تعديل اجزاى گونه‏گون به منظور شكل دادن به يك كل وحدت‏يافته و هماهنگ است. اين مفهوم، تحت تاثير بحثهاى دوركيم درباره همبستگى ارگانيكى و مكانيكى، در كانون نظريه‏هاى جامعه‏شناسى جاى گرفت. [ از نظر دوركيم ] همبستگى مكانيكى بر آگاهى جمعى و ارزشها و باورها و احساسات مشترك، و همسويى فرد با هدفها و آرمانها و راه و رسمهاى گروه و پذيرش آنها استوار است. همبستگى ارگانيكى مبتنى است‏بر وابستگى متقابل نقشهاى تخصصى به گونه‏اى كه فعاليتهاى متنوع افراد مختلف همديگر را تكميل مى‏كنند و در يك كل هماهنگ تطبيق مى‏يابند. براى دوركيم مسلم بود كه در جامعه مدرن امكان دستيابى به درجه‏اى از انسجام اجتماعى - فرهنگى، كه براى همبستگى مكانيكى ضرورت دارد، به گونه‏اى روزافزون كمتر مى‏شود. با وجود اين، مايل نبود همبستگى ارگانيكى را معادل كاركردى تمام‏عيارى كه از ضرورتهاى تقسيم كار ناشى مى‏شود در نظر بگيرد. به همين سبب، با نظر اسپنسر درباره يكپارچه شدن و همگرايى كاملا خودجوش منافع فردى كه از طريق سازوكارهايى همچون بازار فراهم مى‏شود مخالفت مى‏ورزيد، و به بيان ديگر، امكان همگرايى و يكپارچگى را، صرفا از طريق هماهنگ‏سازى كاركردى كل آثار كنش و نه از طريق هماهنگ كردن آگاهانه جهت‏گيريهاى ارزشى، مردود مى‏شمرد. دوركيم معتقد بود كه همبستگى ارگانيكى نيز بايد بر نوعى اجماع هنجارى اساسى استوار شود. و البته اين نكته بديهى به نظر مى‏رسيد كه نوسازى سرمايه‏دارانه بنيادهاى هنجارى سنتى را ويران كرده است‏بدون آنكه بنيادهايى متناسب با شرايط جديد جايگزين آنها كند. پيامد اجتناب‏ناپذير چنين اوضاع و احوالى فروپاشى هنجارى، (anomie)است كه دوركيم مى‏توانست نهايتا فقط با آن مبارزه كند.
هابرماس، همچون دوركيم، اين عقيده را رد مى‏كند كه يكپارچگى جامعه صرفا از طريق وابستگى متقابل كاركردى ناخواسته نتايج كنش دست‏يافتنى است، يعنى يكپارچگى در وراى آگاهى كنشگران و نه در متن آگاهى، و از رهگذر آن. در مقابل، بحث او اين است كه يكپارچگى جامعه به مدد هر دو شيوه - اجتماعى و سيستمى - ميسر مى‏شود، و با طرح اين بحث‏با اين مساله بنيادى روبه‏رو مى‏شود كه چگونه مى‏توان اين دو را به يكديگر پيوند داد. دقيقا همين مساله بر مجلد دوم نظريه كنش ارتباطى سايه افكنده است. لومان همان نقشى را براى هابرماس داشته است كه اسپنسر براى دوركيم. لومان با شرح و تفصيل بسيار ادعا مى‏كند كه جوامع مدرن بايد بديلهايى براى يكپارچگى هنجارى فراهم آورند زيرا اين نوع يكپارچگى در برابر سطوح عالى پيچيدگى به گونه‏اى نوميدكننده ناتوان است. او بر اين نكته اصرار مى‏ورزد كه جامعه جهانى در حال تكوين با مسائل و مشكلاتى روبه‏روست كه حل آنها فقط در سطح يكپارچگى سيستمى ميسر خواهد بود. «ديگر نمى‏توان گفت كه واقعيت اساسى و بنيادين جامعه در قابليت آن براى توليد و حفظ نظامهاى كنش متقابل نهفته است. در نتيجه، واقعيت جامعه مدرن را نمى‏توان برحسب حاصل جمع مواجهه‏هاى شخصى درك و فهم كرد. بازتاب اين مساله در شكاف بين اخلاق تعامل چهره به چهره و مقتضيات اجتماعى عينى، مثلا در حوزه‏هاى اقتصاد و سياست و علم، مشهود است. با در نظر گرفتن اين تباين، خواستهاى اخلاقى "مشاركت فردى" افزونتر در فرايندهاى اجتماعى به گونه‏اى مايوس‏كننده دور از واقعيت اجتماعى است.» (6) هابرماس در سخنرانى‏اش به مناسبت دريافت جايزه هگل بر همين نكته انگشت نهاد و خاطرنشان كرد كه اگر به راستى چنين است، بنابراين «از اين پس، افراد فقط به محيط نظامهاى اجتماعى‏شان تعلق دارند. جامعه در برابر افراد همچون واقعيتى عينى ظاهر مى‏شود كه ديگر نمى‏توان آن را به متن فضاى بين‏الاذهانى زندگى كشاند، چرا كه ديگر ربطى با ذهنيت ندارد.» (7) اين «انسانيت‏زدايى از جامعه "صورت سيستمى - نظرى همان جامعه يكسره شى‏ءزده‏اى است كه ماركسيستهاى غربى در قالب فلسفه آگاهى مطرح كرده بودند. هابرماس درمخالفت‏با اين ادعا بر آن است تا نشان دهد كه جامعه را نمى‏توان به طور محض، يا حتى در اساس، نظامى مرزنگهدار به شمار آورد. جامعه، گذشته از نظام، از همان آغاز نوعى زيست‏جهان گروهى اجتماعى نيز بوده است. بدين‏سان، مساله اصلى نظريه اجتماعى اين است كه چگونه اين دو راهبرد مفهومى بايد به يكديگر پيوند داده شوند، يعنى چگونه مى‏توان جامعه را مقوله‏اى در نظر گرفت كه از هر دو جنبه اجتماعى و سيستمى يكپارچه است.
هابرماس در نوشته‏هاى اوليه‏اش در اين زمينه، مشكلات بكارگيرى پارادايم سيستمى را در تجزيه و تحليلهاى تجربى مسائل اجتماعى آشكار ساخت - تجزيه و تحليلهايى كه به قابليت ما براى تشخيص مرزها، چگونگى هدفها، و ساختارهاى ضرورى براى بقا بستگى دارند. براى مثال، هابرماس در كتاب بحران مشروعيت مى‏نويسد: «مشكلات تعيين دقيق مرزها و تداوم نظامهاى اجتماعى به زبان نظريه سيستمها، ترديدهايى جدى درباره سودمندى نظريه سيستمى براى تبيين مفهوم بحران اجتماعى برمى‏انگيزد. چرا كه اندامواره‏ها مرزهاى مكانى و زمانى شفاف و روشنى دارند; ويژگى عمده استمرار و بقاى آنها هدفهايى ارزشى است كه تغييرات آنها محدود و منحصر به محدوده‏هايى مشخص و تجربه‏پذيرند... اما وقتى نظامها موجوديت‏خود را با تغيير توامان مرزها و ساختارها حفظ مى‏كنند، هويتشان به ابهام مى‏گرايد. تغيير و اصلاح مشابهى در يك سيستم را مى‏توان به يكسان به منزله فرايند يادگيرى و دگرگونى يا همچون فرايند زوال و فروپاشى در نظر گرفت.» (8) هر نظام تطبيق‏پذير بايد از توانايى ميانجيگرى بين اجزا و كل و محيط از راه «جريانهاى اطلاعات‏» برخوردار باشد، طورى كه بتواند محركها را از محيط «انتخاب‏» و «رمزگذارى‏» كند و پاسخهايش را به آنها معطوف سازد. وجه تميز جوامع از اندامواره‏ها صورت خاص نمادين پيوندهاى بين نظام و اجزا و محيط آن است. با نظر به اين نكته بود كه لومان معنا را همچون مقوله بنيادين نظام اجتماعى در نظريه سيستمها مطرح كرد - البته با چرخشى كاركردگرايانه حاكى از اين‏كه معنا شيوه‏اى است‏براى كاستن از پيچيدگى خاص نظامهاى اجتماعى. هابرماس اين مفهوم فريبنده را به نقد كشيده است. (9) او در مقام مناقشه مى‏گويد، دقيقا همين جنبه، يعنى معناست كه كاربرد نظريه سيستمها را براى مطالعه جامعه محدود مى‏كند. وقتى خود نگهدارى صرفا مساله‏اى مادى و جسمانى نباشد، كل مفهوم خود نگهدارى، حتى مجازا در سطح اجتماعى - فرهنگى، به ابهام درمى‏غلتد. « [ در اينجا ] تعريفى روشن براى مساله مرگ و معيارهايى متناظر براى بقا در دست نداريم، زيرا جوامع هيچ‏گاه حيات را به شيوه‏اى "ناب و عريان" بازتوليد نمى‏كنند بلكه آن را در قالبى فرهنگى بازمى‏آفرينند.» (10) اين بدان‏معناست كه تعريف حيات را «نمى‏توان برحسب اندامهاى مختص گونه‏ها [ ى اندامواره ] از پيش مفروض گرفت، بلكه كوششهاى بى‏وقفه براى تعريف زندگى، عنصر ضرورى خود فرايند حيات افرادى است كه با جامعه پيوند دارند.» (11) از اين گذشته، اگر بنا باشد مساله‏اى «عينى‏» وجود داشته باشد كه مرجع تحليل كاركردى قرار گيرد، ضرورت دارد تحليل كاركردى ساختارها و هدفهايى اساسى و مطمئن را تعيين و مشخص سازد. همين دليل، صرف‏نظر از دلايل ديگر، نشان مى‏دهد كه چرا سودمندى تجربى پارادايم سيستمى در سطح اجتماعى - فرهنگى ناچيز بوده است. به عقيده هابرماس، اين سودمندى را فقط از راه برقرارى پيوند بين پارادايم سيستمى و پارادايم زيست - جهان (يعنى استخراج سيستم از متن زيست - جهان) مى‏توان افزايش داد. فقط بدين شيوه است كه مى‏توان به نظامهاى تفسيرى متغير از لحاظ تاريخى دست‏يافت، نظامهايى كه جوامع در متن آنها خود را بازمى‏شناسند، هويتهايشان را استوار مى‏سازند، و آنچه را كه در نظرشان حيات انسانى تلقى مى‏شود تعيين مى‏كنند.
«معنا» مشكلاتى را نه فقط براى تشخيص هدفها، بلكه براى تشخيص مرزهاى نظامها پيش مى‏آورد. مرزهاى نظامهاى اجتماعى - فرهنگى روشن و شفاف نيستند «زيرا تعيين محدوده نمادين معنا مسائل بنيادين هرمنوتيكى به همراه مى‏آورد» - و اين مساله تحليل سيستمى تجربى را با مشكلاتى روبه‏رو مى‏كند. از اين لحاظ نيز اگر نظريه سيستمها با نظريه كنش پيوند نيابد دچار مشكل مى‏شود و در واقع به صورت نوعى بازى با واژگان سيبرنتيكى درمى‏آيد كه در آن تحليل سيستمى صورتبنديهايى جديد از مسائل ارائه مى‏كند بدون آنكه واقعا به حل آنها كمك كند. (12) اين مساله درباره ويژگيهاى ساختارى نظامهاى اجتماعى نيز صدق مى‏كند. نظامهاى اجتماعى، به طور كلى، عبارت‏اند از الگوهاى كنش متقابل كه در زمان معين نسبتا از ثبات برخوردارند. اما اين الگوها ممكن است دستخوش دگرگونى و حتى فروپاشى شوند، و اين امكان نيز وجود دارد كه در جريان كنش متقابل در بين اعضا حفظ شوند و دوام بياورند. اين واقعيت‏سبب شده است كه توجه نظريه‏پردازان گوناگون با نحله‏هاى فكرى مختلف به خرده بلكه اساس باز ساختمندى، (restructuring)و ساخت‏زدايى را فراهم مى‏آورند. در اين بحث، «فرايند» اشارت دارد به «جريانى از كنشها و واكنشها در بين عناصر و اجزاى نظامى كه در آن ساختمندى به درجات متفاوت ظاهر مى‏شود استمرار مى‏يابد، از بين مى‏رود، يا دگرگون مى‏شود.» (13)از اين ديدگاه، «جامعه را مى‏توان فرايند مستمر ريخت‏زايى به حساب آورد.» فهم آثار اين ديدگاه بر مطالعه نظم اجتماعى دشوار نيست: «نظم اجتماعى صرفا به شيوه‏اى تجويزى تعيين نمى‏شود و خودبه‏خود هم حفظ نمى‏گردد، بلكه مقوله‏اى است كه بايد [ در عمل ] به آن " پرداخت" و پيوسته آن را بازسازى كرد.» (14)اين قاعده در مورد سازمانهاى رسمى نيز صادق است. براى مثال، ويليام باكلى نتايج مطالعاتش را با عنوان «بيمارستان و نظم مبتنى بر مذاكره‏» به شرح زير جمع‏بندى مى‏كند:
بيمارستان را، مانند هر سازمان ديگر، مى‏توان همچون سلسله‏مراتبى از منزلت و قدرت، قواعد، نقشها و هدفهاى سازمانى در نظر گرفت. در عين حال، محلى است كه در آن پيوسته مبادلاتى پيچيده در بين كنشگران مختلف و متفاوت روى مى‏دهد. قواعد و ضوابطى كه بايد بر كنشهاى كاركنان حرفه‏اى حاكم باشند، از قرار معلوم چندان مدون، صريح، يا الزام‏آور نبودند; تقريبا هيچ‏كس نبود كه از همه مقررات موجود يا شرايط اعمال آنها يا مجازاتها اطلاع داشته باشد. بعضى از ضوابط كه در گذشته اجرا مى‏شدند متروك شده بودند، يا دستگاه ادارى مكرر بر لزوم مراعات آنها تاكيد مى‏كرد، و يا در شرايط بحرانى احياء مى‏شدند. همچون هر سازمان ديگر، ضوابط با سختگيرى و وسواس تذكر داده مى‏شدند، و يا براى تطبيق با نيازهاى معين كاركنان نقض يا ناديده گرفته مى‏شدند. سطوح ادارى بالاتر، به ويژه از كوششهايى كه متناوبا براى قانونى شدن و رسميت‏يافتن ضوابط و روشهاى كار صورت مى‏گرفت طفره مى‏رفتند زيرا مى‏ترسيدند كه با اين كار جلو ابتكار عمل و تصميمهاى موردى و عاجل كه تصور مى‏رفت‏براى مراقبت از بيماران ضرورى است گرفته شود... خلاصه، دايره كنشهايى كه تابع ضوابطى تعريف‏شده و صريح بودند بسيار كوچك و محدود بود... ضوابطى كه كنشها را براى هدف مراقبت از بيماران هماهنگ مى‏كردند پيوسته محل مذاكره بودند - مناقشه، كش پيدا كردن بحث، بى‏اعتنايى، يا كم‏اعتنايى به اقتضاى اوضاع و احوال. [ در بيمارستان ] مانند هر جاى ديگر، قواعد و ضوابط نمى‏توانستند همچون احكام عام و فراگير عمل كنند، بلكه اعمال و اجراى آنها در هر مورد وابسته به تشخيص فردى بود. (15)
مطالعه بالا نشان‏دهنده جريانى انتقادى است كه در طى آن، نظريه‏پردازان كنش در سنتهاى گوناگون، از جمله در سنتهاى پديدارشناسى، روش‏شناسى قومى، و كنش متقابل نمادين، جريان اصلى پژوهشهاى سازمانى را جدا به پرسش كشيده‏اند. مطالعات آنها نشان داده است كه قلمروهاى سازمان‏يافته و رسمى كنش «عرصه‏هايى فراكنشى هستند كه در آنها پيوسته توافقهاى بى‏شمار ايجاد، تجديد، بازبينى، لغو و اصلاح مى‏شوند.» چارچوب رسمى قواعد و نقشها مرجعى براى انجام كارها محسوب مى‏شود; اين چارچوب ضمن آنكه محور اصلى «مذاكرات و گفتگوهاى روزمره‏» است، خود نيز در كشاكش اين گفتگوها همزمان حفظ و تعديل مى‏شود. گرچه طرحها و نمودارهاى سازمانى هيچ‏گاه آينه تمام‏نماى الگوهاى واقعى كنش متقابل در سازمانهايى كه عنوانهايشان بر آنها نقش بسته‏اند نيستند، اما اعضاى سازمان آنها را همچون «قواعد و چارچوبهايى عام و فراگير كه هر نوع مساله‏اى را مى‏توان به كمك آنها حل كرد به كار مى‏گيرند... اينها قواعدى تفسيرپذيرند كه استفاده‏كنندگان ذى‏صلاح مى‏توانند بر وفق مقاصد خود، به شيوه‏هايى چه‏بسا ناشناخته و بى‏سابقه، از آنها استفاده كنند... وقتى به مجموعه‏اى از قواعد كاملا رسمى تحت مفهوم سازمان عقلانى قرار دارند بنگريم، به سادگى مى‏توانيم به وجود عرصه‏اى آزاد پى ببريم كه در آن شمارى بى‏پايان از انواع اقدامات به قواعد رسمى نسبت داده مى‏شوند كه [ در واقع ] پاسخهايى به همان قواعدند. در اين عرصه بازى بازنماييها و تفسيرها... يعنى از يك سو واجب‏الرعايه دانستن قانون و از سوى ديگر يافتن راه و روشهايى در قانون براى انجام هر كارى كه لازم تشخيص داده شود، فضايى براى انواع تحركات وجود دارد كه با شم سازمانى مشخص مى‏شود.» (16)
بى‏شك هابرماس مى‏پذيرد كه مساله رفتار واقعى در محيط سازمانى امرى درخور بررسى تجربى است و اذعان دارد كه مطالعات موجود ثابت كرده‏اند كه قالب سنتى ديوان‏سالارى الگويى به شدت آرمانى است. با اين همه، گويا بر اين تصور است كه الگوى نظرى سيستمها مى‏تواند از اين سرنوشت‏بگريزد. دست‏كم هابرماس در اين خصوص به نتايجى مشابه نمى‏رسد، كه البته به نظر من اين امكان وجود دارد. آيا قواعد عضويت (مرزها) و مقررات قانونى ناظر بر سازمانهاى رسمى، از اين جهات با ساير قوانين تفاوت دارند؟ هيچ دليل بديهى بر اين تفاوت وجود ندارد. هابرماس اصرار مى‏ورزد كه هر اندازه هم كه كنش در محيط و شرايط سازمانى، سيال و زودگذر و منعطف باشد، هميشه «در چارچوب‏» مقررات رسمى صورت عمل به خود مى‏گيرد و بنابراين اعضاى سازمان مى‏توانند به آن چارچوب استناد كنند. گرچه اين نكته را مى‏توان دليلى براى تميز رفتار درون‏سازمانى از برون‏سازمانى دانست، اما منطقا نمى‏توان از آن استنتاج كرد كه چنين تمايزى عينا بين سيستم و محيط آن نيز وجود دارد. روايت نظريه كنش كه به آن اشاره كرديم حكايت از آن دارد كه «منطقه حائل بى‏تفاوتى‏» سازمانى نسبت‏به سرگذشت فردى، به فرهنگ و سنت، و به اخلاق و عرف، چنانكه بارها و بارها به اثبات رسيده است، كارآمدتر از حائل نظامى نيروهاى مسلح آمريكا بين ويتنام شمالى و ويتنام جنوبى نيست - بسيارى از آنچه كه بايد بيرون نگه داشته شود از پيش در درون حضور داشته، و بسيارى از آنچه در بيرون باقى مانده است‏به وقت ضرورت راه خود را به درون خواهد گشود. اگر سازمانها [ به درستى ] سيستم‏اند، برخلاف اندامواره‏ها، سيستمهايى هستند با مرزهايى نفوذپذير و متغير; و اگر برساخته قوانين موضوعه‏اند، مقررات قانونى موردبحث نه فقط پيشفرضهايى آرمانى نيستند، بلكه بى‏شك ابزارى هستند بسيار مهم در دست اعضا - كه در [ بازيهاى ] بازنمايى و تفسير - گاه با عزمى راهبردى و گاه در طلب توافق، به كار گرفته مى‏شوند. دعوى من اين نيست كه در اين بحث تفاوتهاى عمده‏اى را نمى‏توان مشخص كرد، بلكه اين است كه اين‏گونه مفاهيم سيستمى - نظرى بهترين راه براى مشخص كردن آنها نيست.
اين مقاله ترجمه بخشى از مقاله زير است :
Thomas Mc Carthy, Complexity and Democracy, or The Seducements of Systems Theory

يادداشتها:
1. J. Habermas, "Technology and Science as `Ideology|", in Toward a Rational Society( Boston,1970), pp. 81-122. Here P. 106.
2.J. Habermas, N. Luhmann, Theorie der Gesellschaft oder Sozialtechnologie? ( Frankfurt,1971) hereafter cited as TGST.
3. Legitimation Crisis (Boston, 1975), pp. 117ff.; hereafter cited as LC.
4. "Konnen komplexe Gesellschaften eine vernunftige Identitt ausbilden?", in J. Habermas,D. Henrich, Zwei Reden (Frankfurt, 1974), pp. 23-84; partially translated into English as"On Social Identity", Telos, 19 (1974), 91-103.

5. Theorie des Kommunikativen Handelns (Frankfurt, 1981), 2 vols.; English translation
ofvolume one as The Theory of Communicative Action, Volume One, Reason and the
Rationalization of Society (Boston, 1984). The numbers in parentheses in the text of
thisessay refer to pages in volume two of the German original.In footnotes I shall cite
theEnglish translation of volume one as TGA and the German original of volume two as
TKH.

6. The Differentiation of Society (New York, 1982), p. 78.

7. Zwei Reden, p. 60.

8. LC, p. 3.

9. TGST, pp. 149ff.

10.Ibid., p. 151.

11.Ibid., p. 164.

12. Ibid., p. 165-66.

13. W. Buckley, "Society as a Complex Adaptive System", in W. Buckely, ed., Mod
SystemsResearch for the Behavioral Scientist (Chicago, 1968), p. 497. Buckley, like
Habermas,seeks to combine the two levels of analysis.

14.Ibid., p. 504.

15.Ibid., p. 504-5. The study, by Anslem Strauss and others, appeared in E. Freidson,
ed.,The Hospital in Modern Society (New York, 1963). One might also think here of
Foucault|sstudies of ths asylum, the clinic, and the prison; of Goffman|s study of
asylums, of thenumerous studies by ethnomethodologists of practical reasoning in
organizationalsettings of all sorts, and so on.

16. Cf. Egon Bittner, "The Concept of Organization", Social Research, 32 (1965),
239-255;reprinted in R. Turner, ed., Ethnomethodology (Hammandswortyh, England,
1974), pp.69-81, here pp. 76-78.
منبع:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://951236.blogfa.com/post-110.aspx
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب 
درباره گذشته و حال داشته باشی، راه‌های ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!











پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
پيچيدگى و دموكراسى، يا اغواگريهاى نظريه سيستمها - FARID.SHOMPET - 21-02-2012، 21:43

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  نظريه جامعه شناسي پس از قرن نوزدهم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان