05-12-2012، 22:28
اسم شعر:پشت دریاها ازسهراب سپهری
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
دور خواهم شد ازاین خاک غریب
که دران هیچکسی نیست که دربیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق ازتورتهی ودل از ارزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به ابی ها دل خواهم بست نه به دریا پریانی که سراز اب به در میارند
وندران تابش تنهایی ماهی گیران میفشانند فسون از سرگیسوهاشان
مردان شهراساطیر نداشت
زن ان شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ ایینه تالاری سرخوشی هارا تکرارنکرد
چاله ابی حتی مشعلی راننمود
دوربایدشد دور
شب سرودش راخواند
همچنان خواهم خاندهمچنان خواهم راند
پشت دریاها شهری است
که دران پنجره هاروبه تجلی بازاست
بام هاجای کبوترهاییست که به فواره ی هوش بشری مینگرند
دست هر کودک ده ساله شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تورا میشنود
وصدای پرمرغان اساطیر میاید درباد
پست دریاها شهری است که دران وسعت خورشید به اندازی چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث اب وخردوروشنی اند
پشت دریاها شهری است
[size=large] قایقی بایدساخت
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
دور خواهم شد ازاین خاک غریب
که دران هیچکسی نیست که دربیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق ازتورتهی ودل از ارزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به ابی ها دل خواهم بست نه به دریا پریانی که سراز اب به در میارند
وندران تابش تنهایی ماهی گیران میفشانند فسون از سرگیسوهاشان
مردان شهراساطیر نداشت
زن ان شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ ایینه تالاری سرخوشی هارا تکرارنکرد
چاله ابی حتی مشعلی راننمود
دوربایدشد دور
شب سرودش راخواند
همچنان خواهم خاندهمچنان خواهم راند
پشت دریاها شهری است
که دران پنجره هاروبه تجلی بازاست
بام هاجای کبوترهاییست که به فواره ی هوش بشری مینگرند
دست هر کودک ده ساله شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تورا میشنود
وصدای پرمرغان اساطیر میاید درباد
پست دریاها شهری است که دران وسعت خورشید به اندازی چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث اب وخردوروشنی اند
پشت دریاها شهری است
[size=large] قایقی بایدساخت