04-12-2012، 9:45
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسي نقش تو را خواهد شست...؟
چه بگويم با تو ؟
دلم از سنگ که نيست
گريه در خلوت دل ، ننگ که نيست
چه بگويم با تو ؟
که سحرگه دل من باز از دست تو اي رفته ز دست
سخت در سينه به تنگ آمده بود
از دل من اما
چه کسي نقش تو را خواهد شست...؟
چه بگويم با تو ؟
دلم از سنگ که نيست
گريه در خلوت دل ، ننگ که نيست
چه بگويم با تو ؟
که سحرگه دل من باز از دست تو اي رفته ز دست
سخت در سينه به تنگ آمده بود