20-11-2024، 18:09
ایستاده بود
آفتاب هیچ بود
کهکشان درنگ داشت
خاک بیقرار بود
تا تو آمدی
شب بهار شد
سنگ
چکه چکه ریخت
جویبار شد
ابتدای تو
امتزاج آسمان و خاک بود
ای تمام تو تمام نور
تا ببینمت
هر ستاره روزنی است
سمت بینهایت حضور تو
چون که نیستی
آفتاب فرصتی است
با شباهتی غریب
تا کتاب آب را بیان کند
از حضور مهربان تو
لیکن ابرهای وهم
پهن می شوند
من میان ابر و خاک
ماندهام غریب
بی تو خاک را
عادت حیات نیست
خالق را چه میتوان سرود
آفتاب هیچ بود
کهکشان درنگ داشت
خاک بیقرار بود
تا تو آمدی
شب بهار شد
سنگ
چکه چکه ریخت
جویبار شد
ابتدای تو
امتزاج آسمان و خاک بود
ای تمام تو تمام نور
تا ببینمت
هر ستاره روزنی است
سمت بینهایت حضور تو
چون که نیستی
آفتاب فرصتی است
با شباهتی غریب
تا کتاب آب را بیان کند
از حضور مهربان تو
لیکن ابرهای وهم
پهن می شوند
من میان ابر و خاک
ماندهام غریب
بی تو خاک را
عادت حیات نیست
خالق را چه میتوان سرود