گفتگو آزاد | نسخه 463

[Prometheus]

کلاس شیشم بودم فکر کنم...خیلی تو فاز اجنه و اینا بودم...بعد یه حموم عمومی قدیمی تو روستامونه میگن توش جنه
با دوستام هماهنگ کردیم رفتیم اونجا احضار جن =|
بعد یکی از دوستام فندک باباشو اورده بود..میگفت اوردم از خومون دفاع کنیم .__. منم خر گفتم قبول
اقا شروع کردم به خوندن یه سری چرت و پرت که صداها زیاد شد D:
بعد یه دفعه یه چیزی به طرفم پرت شد از ترس داشتیم میمردیم دویدیم بیرون دیدم علی و محمد که قرار بود بیان وایستادن دم در دارن مارو میترسونن._.
بعد رفتیم توی زمین که پره علف خشک بود...
رفیقم با فندکش یه تیکشو روشن کرد گفت عوعوعو مثلا ماشین اتیش نشانیه =|
اره ماشین اتش نشانی کل زمینو اتیش زد =|

مهدی خاطره خاک برسریم دارم بگم؟ D:

زیادی کنجکاو شدم!:|

خاک برسریا؟ نمیگم برات.

---

منم ازینا

اوفففف جوووووون

نه واقعا خوبم... D':
اووو.سرت شلوغه پس
ماهم اینقد خبرا کمه که نمیدونم چی سرهم کنم بت بگم

زهرمااار و این سه تا نقطه
اره خیلی. خیلی زیاد ): تازه سرما هم خوردم الان، البته خانواده میگن سرماخوردگیه من میگم کروناست.
بگو بگو من خودم میگیرم چی به چیه .-.

:/
اخی...خوب مبشی
البته الان خبرا خیلییی زیاد شد