پای سگ بوسید مجنون،خلق گفتند : کافر است
گفت: این سگ گاه گاهی کوی لیلی رفته است ...
-سعید دبیری
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!
اکسیر من! نه این که مرا شعرِ تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعرِ من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیهِ غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضورِ شما کم است
گاهی تو را کنارِ خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است...
_محمد علي بهمني
گفتی چرا اینقدر اشعارت سیاه است؟!
خندیدم و دستی به موهایت کشیدم!
_سعید صاحب علم
همچو شاهی که شبی کشورش آشوب شده
شیوه ی شورش چشمان تو شیدایم کرد
_سیامک کیهانی
چون یک کتاب کهنه که در روی طاقچه ست
دل مانده است بی تو چه خاکی به سر کند!
_سجاد شهیدی
صحن مسجد دم مغرب، دل ما را بُردی
مومنه با دلِ غصبی؟ چه نمازی! احسنت..
_حامد فلاحی راد
شاعران گل گفته اند، اما برای وصف تو
باز باید معنی نازکتری پیدا کنم
_حسین دهلوی
او تنها یکبار مرا نگاه کرد اما من
سیوهفت سال است که به آن نگاه فکر میکنم!
_محمد صالح علاء
در قنوت خود دعا کردم فراموشت کنم
حاجتم در سجده اما دیدن روی تو شد
_امیر اکبرزاده
یکبار هم به من گفت: «عزیزترینم»
تا آن زمان هیچ واژهای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود
ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد؛ تو، ترینِ آنهایی!
این یعنی مرا کاملا آزاد و شرافتمندانه
دوست میداشت؛ آنهم در کمالِ دارایی…
نه از روی ترس و تنهاییاش.
-حمید جدیدی
گفت: این سگ گاه گاهی کوی لیلی رفته است ...
-سعید دبیری
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!
اکسیر من! نه این که مرا شعرِ تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعرِ من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیهِ غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضورِ شما کم است
گاهی تو را کنارِ خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است...
_محمد علي بهمني
گفتی چرا اینقدر اشعارت سیاه است؟!
خندیدم و دستی به موهایت کشیدم!
_سعید صاحب علم
همچو شاهی که شبی کشورش آشوب شده
شیوه ی شورش چشمان تو شیدایم کرد
_سیامک کیهانی
چون یک کتاب کهنه که در روی طاقچه ست
دل مانده است بی تو چه خاکی به سر کند!
_سجاد شهیدی
صحن مسجد دم مغرب، دل ما را بُردی
مومنه با دلِ غصبی؟ چه نمازی! احسنت..
_حامد فلاحی راد
شاعران گل گفته اند، اما برای وصف تو
باز باید معنی نازکتری پیدا کنم
_حسین دهلوی
او تنها یکبار مرا نگاه کرد اما من
سیوهفت سال است که به آن نگاه فکر میکنم!
_محمد صالح علاء
در قنوت خود دعا کردم فراموشت کنم
حاجتم در سجده اما دیدن روی تو شد
_امیر اکبرزاده
یکبار هم به من گفت: «عزیزترینم»
تا آن زمان هیچ واژهای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود
ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد؛ تو، ترینِ آنهایی!
این یعنی مرا کاملا آزاد و شرافتمندانه
دوست میداشت؛ آنهم در کمالِ دارایی…
نه از روی ترس و تنهاییاش.
-حمید جدیدی