می رود آنکه خواهَمَش، آری
در شبِ یارِ دیگری اکنون
او که لیلاست دیگرَش اما
می شود یارِ دیگری مجنون
زندگی تلخیَش همین باشد
طعمِ عشقی که بر دلت مانده
او که رفته، تویی که دیگر نیست
یک بغل خاطراتِ جا مانده
ناگهان بر خودت که می آیی
عمرِ دل دادنت گذشته دگر
یک نفر بی بهانه می پرسد؛
از دلت چند سال گذشته مگر . . .؟!
خاطرم لحظه ای درنگی کرد
از دلم آهِ کهنه ای بر خواست
تا که پرسیدمَش به آرامی؛
این دلِ خسته را که خواهد خواست؟
محسن_محمودنیا
در شبِ یارِ دیگری اکنون
او که لیلاست دیگرَش اما
می شود یارِ دیگری مجنون
زندگی تلخیَش همین باشد
طعمِ عشقی که بر دلت مانده
او که رفته، تویی که دیگر نیست
یک بغل خاطراتِ جا مانده
ناگهان بر خودت که می آیی
عمرِ دل دادنت گذشته دگر
یک نفر بی بهانه می پرسد؛
از دلت چند سال گذشته مگر . . .؟!
خاطرم لحظه ای درنگی کرد
از دلم آهِ کهنه ای بر خواست
تا که پرسیدمَش به آرامی؛
این دلِ خسته را که خواهد خواست؟
محسن_محمودنیا