07-08-2021، 15:21
تو مهربون و شجاعی. آدمیای که کار درست رو انجام میده، تمام شجاعتش رو میگیره کف دستش و پای چیزی که فکر میکنه درسته، میمونه. حتی اگه خیلی سخت باشه. راهش رو با چنگودندون باز میکنه. آدمی که فقط چیزایی رو باور داره که خودش بهشون رسیده، (حالا یا اومدن به خوابش یا تو بیداری بهش الهام شدن یا هرچی، وارد اون وادی نمیشیم.) تو اونیای که امیدوارتره، قویتره. جنگهای بیشتری رو جنگیده و جنگهای بیشتری در انتظارشن.
تو اونیای که وقتی كوبيده میشه به صخرهها، وحشت نمیكنه، خودشو میسپره به دست باد و باور داره كه حتی شده تو ثانیهی آخر، خودشو میكشه بالا و سقوط نمیکنه. افسانهها میگن آخرین لحظه مثل تير از چله رها میشه و اوج میگیره تو آسمون. بقیه ولی رو این شرط میبندن که با کله میفته تو دره! تقصیریم ندارن خب. آخه افسانهها برای همينه که افسانهن. چون هركسی نتونسته باورشون كنه. ولی اونایی که تونستن، اتفاقای خارقالعادهای رو رقم زدن.
ایدههات هم... خب... همیشه معرکه نیستن. صادق باشیم، بعضیاشون مطلقاً با عقل (عقلِ "من" البته. عقلِ ناکامل من) جور در نمیان. ولی کی به نظر بقیه اهمیت میده؟ باید امتحانشون کنی. مهم نیست اگه یکی مثل من هی توی گوشت میگه که چرت میگی. کاری که دوست داری رو شروع کن. بکوبش زمین و نشونش بده رئیس کیه. برو وسط و زمین بخور. بذار مسخرهت کنن. بذار مسابقه رو ببازی. بذار بهت بخندن. بذار مشت اولو بکوبن تو صورتت. بعدش، خون که تو صورتت وا میشه، یهو میبینی اونقدرم که میترسیدی درد نداشت... حالا دیگه چی میتونه بترسوندت؟
در نهایت، فنچک، که کم کم داری بزرگ میشی و باید یه لقب آبرومندانهتر برات پیدا کنم. دنیا بهت احتیاج داره. تو باعث میشی دنیا جای قشنگتری شه. آدماش آدمای قشنگتری میشن وقتی اینهمه نوری که از خودت میتابونی رو ببینن. هاه! الان لقب جدیدت به ذهنم رسید. کرم شبتاب! *پرتاب مشتها در هوا* (((:
تو اونیای که وقتی كوبيده میشه به صخرهها، وحشت نمیكنه، خودشو میسپره به دست باد و باور داره كه حتی شده تو ثانیهی آخر، خودشو میكشه بالا و سقوط نمیکنه. افسانهها میگن آخرین لحظه مثل تير از چله رها میشه و اوج میگیره تو آسمون. بقیه ولی رو این شرط میبندن که با کله میفته تو دره! تقصیریم ندارن خب. آخه افسانهها برای همينه که افسانهن. چون هركسی نتونسته باورشون كنه. ولی اونایی که تونستن، اتفاقای خارقالعادهای رو رقم زدن.
ایدههات هم... خب... همیشه معرکه نیستن. صادق باشیم، بعضیاشون مطلقاً با عقل (عقلِ "من" البته. عقلِ ناکامل من) جور در نمیان. ولی کی به نظر بقیه اهمیت میده؟ باید امتحانشون کنی. مهم نیست اگه یکی مثل من هی توی گوشت میگه که چرت میگی. کاری که دوست داری رو شروع کن. بکوبش زمین و نشونش بده رئیس کیه. برو وسط و زمین بخور. بذار مسخرهت کنن. بذار مسابقه رو ببازی. بذار بهت بخندن. بذار مشت اولو بکوبن تو صورتت. بعدش، خون که تو صورتت وا میشه، یهو میبینی اونقدرم که میترسیدی درد نداشت... حالا دیگه چی میتونه بترسوندت؟
در نهایت، فنچک، که کم کم داری بزرگ میشی و باید یه لقب آبرومندانهتر برات پیدا کنم. دنیا بهت احتیاج داره. تو باعث میشی دنیا جای قشنگتری شه. آدماش آدمای قشنگتری میشن وقتی اینهمه نوری که از خودت میتابونی رو ببینن. هاه! الان لقب جدیدت به ذهنم رسید. کرم شبتاب! *پرتاب مشتها در هوا* (((: