31-07-2021، 21:39
خواستن، برخاستن، خاستن
۱_ «خواستن» یعنی طلب کردن، قصد کردن (و معانیِ نزدیکِ دیگر):
«خواستم» گفت خاکپای توام
عقلم اندرزمان نصیحت کرد
گفت: در راهِ دوست خاک مباش
نه که بر دامنش نشیند گرد!
(سعدی)
۲_ برخاستن یعنی بلند شدن (و معانیِ نزدیکِ دیگر):
همه لشکر از جای برخاستند
درفشِ فریدون بیاراستند
(شاهنامه)
۳_ بهپا خاستن و برپا خاستن یعنی بلند شدن، از جا بلند شدن:
«بهپا خاستم و بهراه افتادم». نکته: فعلِ «خیز» در «برپا خیز» از «خاستن» است.
«خاستن» بهمعنی پدید آمدن، بهوجود آمدن و عارض شدن هم بدون واو است:
«مردکی را چشمدرد خاست.» (گلستان)
«نوخاسته» بهمعنی جوان و تازهرُسته هم بدون واو است:
صبحدم مرغِ چمن با گُلِ نوخاسته گفت:
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
(حافظ)
۱_ «خواستن» یعنی طلب کردن، قصد کردن (و معانیِ نزدیکِ دیگر):
«خواستم» گفت خاکپای توام
عقلم اندرزمان نصیحت کرد
گفت: در راهِ دوست خاک مباش
نه که بر دامنش نشیند گرد!
(سعدی)
۲_ برخاستن یعنی بلند شدن (و معانیِ نزدیکِ دیگر):
همه لشکر از جای برخاستند
درفشِ فریدون بیاراستند
(شاهنامه)
۳_ بهپا خاستن و برپا خاستن یعنی بلند شدن، از جا بلند شدن:
«بهپا خاستم و بهراه افتادم». نکته: فعلِ «خیز» در «برپا خیز» از «خاستن» است.
«خاستن» بهمعنی پدید آمدن، بهوجود آمدن و عارض شدن هم بدون واو است:
«مردکی را چشمدرد خاست.» (گلستان)
«نوخاسته» بهمعنی جوان و تازهرُسته هم بدون واو است:
صبحدم مرغِ چمن با گُلِ نوخاسته گفت:
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
(حافظ)