03-07-2021، 22:55
عطرها ماشینهای زمان کوچکی هستند که ناگهان آدم را از گوشهای از خیابان و از آدمی که رد شده است از کنارت، پرتت میکند در میان زمان و مکانی فراموش شده و فراموش کرده، و تو غریبهای میشوی در مکانی آشنا، با آدمهایی که انگار یک زمانی میشناختیشان شاید و حالا که هیچ، تنها رد عطر را میگیری و میروی و همینکه میآیی برسی و دستت را که دراز میکنی که رسیده باشی و نرسیدهای دیگر، [کوری مگه مرتیکه؟، جلو چشمتو نگاه کن]، و باز در کنار همان خیابان آشنای خودت هستی و تنهی غریبهای باز به خودت آورده است، چه چیزی را فراموش کرده بودی؟، خاطرت نیست دیگر