06-06-2021، 19:59
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو مانَد
سوزِ دلِ یعقوبِ ستم دیده ز من پرس
کاندوه دلِ سوختگان، سوخته داند
هر گَه که بسوزد جگرم، دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
شیرین ننماید به دهانش شکرِ وصل
آنرا که فلک زهر جدایی نچشاند
ترسم که نمانم من ازین رنج و دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بمانَد
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دلِ هرکه بخوانَد
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
زنهار که خون می چکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
باری نکشیدم که به هجران تو مانَد
سوزِ دلِ یعقوبِ ستم دیده ز من پرس
کاندوه دلِ سوختگان، سوخته داند
هر گَه که بسوزد جگرم، دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
شیرین ننماید به دهانش شکرِ وصل
آنرا که فلک زهر جدایی نچشاند
ترسم که نمانم من ازین رنج و دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بمانَد
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دلِ هرکه بخوانَد
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
زنهار که خون می چکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند