《 تـصور ما از کاربران فلشخـور 》

[Prometheus]

اون روزای اولی که من اومده بودم اینجا..اولین دوستی که پیدا کردم ملیکا بود
اتفاقاتی که اون روزا برام افتاده بود رو دوشم سنگینی میکرد
حرف زدن باش باعث شد یکم بارم سبکتر بشه...
فک نمیکردم ازم کوچیکتر باشه..انتظار داشتم حداقل 19،20 سالش باشه
ولی بعد از چند روز کودک بیرون و درونش رو همزمان دیدم -_- !
یه سری اتفاقایی افتاده..که خودمم هنوز نمیدونم چیشد!
چرا اصن...ولی خوب... اون دوستیه یکم سرد شد-_-خیلی البته..کم چیه

اینکه به کسی زود اعتماد نمیکنه یه نقطه روشن تو وجودشه...
چون باهرکسی وارد بحث نمیشه...میگن مغروره

به نظر نمیاد رفیق نیمه راه باشه...ولی خوب بستگی به طرف مقابلشم داره!
روحیه جالبی داره...
عصبی...بداخلاق منظورم نیستا! عصبی با بداخلاق فرق داره!

به دنبال شوهر تا کوه های قاف سفر کرد v: به دنبال خری سفید...معذرت میخوام..به دنبال مردی سوار بر خری سفید
در پی کشف راز حاجی شدن :|

قاتلی زنجیره اییD':


فک میکنم که به اون حداقل بلوغ احساسی که باید،رسیده
جا داره کاملتر بشه...البته که..هیچکس کامل نیست!
به نظرم این روزا...تو همچین شرایطی بیشتر باید به خودت برسی! از لحاظ درونی...بیشتر با خودت وقت بگذرون تا بخوای وقتتو با کسی که ارزش نداره تلف کنی
افکارتو منظم کن...اون منفیاشو بریز زیر پات برو بالاتر
امیدوارم به هرچی که میخوای برسی...و توی زندگیت موفق باشی!
اون بالاها ببینیمت! ^^

دوست معمولیت...