والا اینکه حتما جن و اینا ببینم نبوده
ولی خب چن دفه اتفاقات رو پیشبینی کردم
البته چیزای خیلی کوچیک
اینجوریه که اگه از صمیم قلب یقین داشته باشم که این اتفاق قراره بیفته و هیچ شکی توش نباشه ؛ واقعا اون اتفاق میفته و چنباری حسش کردم و هر دفه ی لبخند رضایت نشست رو لبم
چن بارم سعی کردم تله کینزی کار کنم که جالب بود ولی نیروی دستمو حس کردم اما وقتی میخواستم کاغذو تکون بدم نمیشد
یبارم رفیقمو هیپنوتیزم کرده بود که تا یه ربع دیگه بم زنگ بزنه و در نهایت تعجب دیدم اینکارو کرد
تازه کار خاصی هم نداشت همینجوری الکی زنگ زده بود!
حالا نمیدونم شاید خیلی کشکی زنگ زده بود و اصن ربطی هم نداشت
قدرت تجسمیمم به حدی بالا هس که نیازی ب دیدن جن ندارم
همیشه میتونم خودمو از یه زاویه دیگه نگاه کنم
یا حتی میتونم یه اسکلت رو جلو چشمم تصور کنم و در نهایت تعجب باورش کنم و از اون جالبتر اینکه بترسم و فرار هم بکنم!
ولی خب چن دفه اتفاقات رو پیشبینی کردم
البته چیزای خیلی کوچیک
اینجوریه که اگه از صمیم قلب یقین داشته باشم که این اتفاق قراره بیفته و هیچ شکی توش نباشه ؛ واقعا اون اتفاق میفته و چنباری حسش کردم و هر دفه ی لبخند رضایت نشست رو لبم
چن بارم سعی کردم تله کینزی کار کنم که جالب بود ولی نیروی دستمو حس کردم اما وقتی میخواستم کاغذو تکون بدم نمیشد
یبارم رفیقمو هیپنوتیزم کرده بود که تا یه ربع دیگه بم زنگ بزنه و در نهایت تعجب دیدم اینکارو کرد
تازه کار خاصی هم نداشت همینجوری الکی زنگ زده بود!
حالا نمیدونم شاید خیلی کشکی زنگ زده بود و اصن ربطی هم نداشت
قدرت تجسمیمم به حدی بالا هس که نیازی ب دیدن جن ندارم
همیشه میتونم خودمو از یه زاویه دیگه نگاه کنم
یا حتی میتونم یه اسکلت رو جلو چشمم تصور کنم و در نهایت تعجب باورش کنم و از اون جالبتر اینکه بترسم و فرار هم بکنم!