19-03-2021، 18:24
حرف های ترسناک بچه ها ! ((: (پارت 2 )
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
**داشتم لباس دختر 5 سالمو عوض میکردم. دخترم به پشت سرم نگاه میکرد و میخندید! ازش پرسیدم: " به چی میخندی عزیزم؟ " گفت: " به اون آقاهه که پشت سرته !! "
**پسر 4 سالم اومد پیشم و بهم زل زد! بهش گفتم: "چیزی میخوای؟ " گفت: "بابا من قصد دارم تورو بخورم! " اولش فکر کردم چه بانمک صحبت میکنه *-* ولی اون ادامه داد: "آره، من وقتی خوابیدی تورو به قطعات کوچیک تقسیم میکنم !
**دختر 5 سالمو تو جاش خوابوندم و از اتاقش خارج شدم. اما بعد از چند دقیقه صدای جیغشو شنیدم و سریع به اتاقش رفتم و گفتم: "چیشده دخترم چرا جیغ زدی؟" با گریه گفت: "اون پسر بچه که پشت سرته نمیزاره من بخوابم ! @"ƤᴏᴏƁᴏи" گوگولی *-*
**خواهر زاده 4 سالمه ام تو بغلم داشت میخوابید دستشو گذاشت روی صورتمو بهم گفت: "به زودی میمیری ! " و سریع بعد از جمله ای که بهم گفت به ساعت نگاه کرد !
**دختر 4 سالم وقتی تو ماشین بودیم رو به من کرد و گفت: "من تو 7 سالگی تورو میکشم!" منم به عنوان شوخی گفتم: "چطوری این کارو میکنی؟" خیلی جدی گفت: "با همین ماشین از روت رد میشم !"
**داشتیم شام میخوردیم که پسر 5 سالم وقتی خواهرش اومد گفت: "مامان اون یه هیولاس، من میخوام اون رو بکشم!" گفتم: "چی میگی پسرم؟ هیولا چیه؟" گفت: "با دریلی که بابا داره شکمشو پاره میکنم !!"
**دختر 5 سالم وقتی با هم داشتیم تلویزیون میدیدیم به یه گوشه از اتاق خیره شد. ازش پرسیدم: "چیزی شده دخترم؟" گفت : "مامان من از اون خانومه میترسم!" پرسیدم: "کدوم خانومه؟" گفت: "همونی که اون گوشه وایساده داره نگاهمون میکنه!"
**پسر 5 سالم وقتی میخواستم اون رو به اتاقش ببرم و بخوابونمش گریه میکرد و فریاد میزد و قصد فرار از اتاقش را داشت. ازش پرسیدم: "پسرم چرا اینجوری میکنی؟ خوابت نمیاد؟" گفت: "اون آقاهه که چاقو داره و سرش سوراخه به زور میخواد پنجره اتاقمو باز کنه و بیاد منو ببره !"
نقل قول از کاربران :
**ابجی من 4 سالشه هرشب بهم میگه پیشم بخواب شبح تو کمد میاد بیرون ! -_-
**من اگه بودم اون بچه ها رو به بد ترین شکل تیکه تیکه میکردم ! (=
**من از وقتی که اینارو میخونم توهم زدم هروقت دارم میرم دستشویی صدای خنده بچه کوچیک میشنوم -_-
**منم یه بار با پسر عمو کوچیکم تو اتاق بودم بعد رفتم دست ب آب موقعی اومدم دیدم داره هق هق میکنه و مامانشم پیششه همش میگفتیم چته چی شده ب یه قالیچه داشتیم رو دیوار اشاره کرد قالیچه یه زن بود ک یه ببعی دستش بود ._. !
** من یه بار دختر خالم بهم گفت میدونی آرزوی من چیه من گفتم نه چیه. گفت دوست دارم السا بشم و با دستای یخیم تورو نابود کنم ._. . جالبهه جلو مامانش بهم میگه آبجی
**نتیجه اخلاقی:قبل از اینکه بچه هاتون چهار سالشون شد بکشینشون که دیگه نتونن این حرفارو بزنن !
**من و پسر عمو ۴ سالم توی خونه تنها بودیم که یهویی با صدای لرزون گفت تو تسخیر شدی این آقاهه میگه ازش پرسیدم میدونی تسخیر شدن یعنی چی گفت نمیدونم و داشت از در خونه میرفت بیرون با تعجب گفتم کجا میری؟گفت این آقاهه گفت باهاش بیام گفتم کدوم آقاهه گفتش الان کنارم وایساده من نگاه کردم هیچ کس نبود !
پایان...!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
**داشتم لباس دختر 5 سالمو عوض میکردم. دخترم به پشت سرم نگاه میکرد و میخندید! ازش پرسیدم: " به چی میخندی عزیزم؟ " گفت: " به اون آقاهه که پشت سرته !! "
**پسر 4 سالم اومد پیشم و بهم زل زد! بهش گفتم: "چیزی میخوای؟ " گفت: "بابا من قصد دارم تورو بخورم! " اولش فکر کردم چه بانمک صحبت میکنه *-* ولی اون ادامه داد: "آره، من وقتی خوابیدی تورو به قطعات کوچیک تقسیم میکنم !
**دختر 5 سالمو تو جاش خوابوندم و از اتاقش خارج شدم. اما بعد از چند دقیقه صدای جیغشو شنیدم و سریع به اتاقش رفتم و گفتم: "چیشده دخترم چرا جیغ زدی؟" با گریه گفت: "اون پسر بچه که پشت سرته نمیزاره من بخوابم ! @"ƤᴏᴏƁᴏи" گوگولی *-*
**خواهر زاده 4 سالمه ام تو بغلم داشت میخوابید دستشو گذاشت روی صورتمو بهم گفت: "به زودی میمیری ! " و سریع بعد از جمله ای که بهم گفت به ساعت نگاه کرد !
**دختر 4 سالم وقتی تو ماشین بودیم رو به من کرد و گفت: "من تو 7 سالگی تورو میکشم!" منم به عنوان شوخی گفتم: "چطوری این کارو میکنی؟" خیلی جدی گفت: "با همین ماشین از روت رد میشم !"
**داشتیم شام میخوردیم که پسر 5 سالم وقتی خواهرش اومد گفت: "مامان اون یه هیولاس، من میخوام اون رو بکشم!" گفتم: "چی میگی پسرم؟ هیولا چیه؟" گفت: "با دریلی که بابا داره شکمشو پاره میکنم !!"
**دختر 5 سالم وقتی با هم داشتیم تلویزیون میدیدیم به یه گوشه از اتاق خیره شد. ازش پرسیدم: "چیزی شده دخترم؟" گفت : "مامان من از اون خانومه میترسم!" پرسیدم: "کدوم خانومه؟" گفت: "همونی که اون گوشه وایساده داره نگاهمون میکنه!"
**پسر 5 سالم وقتی میخواستم اون رو به اتاقش ببرم و بخوابونمش گریه میکرد و فریاد میزد و قصد فرار از اتاقش را داشت. ازش پرسیدم: "پسرم چرا اینجوری میکنی؟ خوابت نمیاد؟" گفت: "اون آقاهه که چاقو داره و سرش سوراخه به زور میخواد پنجره اتاقمو باز کنه و بیاد منو ببره !"
نقل قول از کاربران :
**ابجی من 4 سالشه هرشب بهم میگه پیشم بخواب شبح تو کمد میاد بیرون ! -_-
**من اگه بودم اون بچه ها رو به بد ترین شکل تیکه تیکه میکردم ! (=
**من از وقتی که اینارو میخونم توهم زدم هروقت دارم میرم دستشویی صدای خنده بچه کوچیک میشنوم -_-
**منم یه بار با پسر عمو کوچیکم تو اتاق بودم بعد رفتم دست ب آب موقعی اومدم دیدم داره هق هق میکنه و مامانشم پیششه همش میگفتیم چته چی شده ب یه قالیچه داشتیم رو دیوار اشاره کرد قالیچه یه زن بود ک یه ببعی دستش بود ._. !
** من یه بار دختر خالم بهم گفت میدونی آرزوی من چیه من گفتم نه چیه. گفت دوست دارم السا بشم و با دستای یخیم تورو نابود کنم ._. . جالبهه جلو مامانش بهم میگه آبجی
**نتیجه اخلاقی:قبل از اینکه بچه هاتون چهار سالشون شد بکشینشون که دیگه نتونن این حرفارو بزنن !
**من و پسر عمو ۴ سالم توی خونه تنها بودیم که یهویی با صدای لرزون گفت تو تسخیر شدی این آقاهه میگه ازش پرسیدم میدونی تسخیر شدن یعنی چی گفت نمیدونم و داشت از در خونه میرفت بیرون با تعجب گفتم کجا میری؟گفت این آقاهه گفت باهاش بیام گفتم کدوم آقاهه گفتش الان کنارم وایساده من نگاه کردم هیچ کس نبود !
پایان...!