10-03-2021، 23:24
ما میدانیم چه کاری انجام میدهیم و چه کسی باید آن را انجام دهد
چپتر دوم:The Giant Squad
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مثل یک روز عادی،درحال خواندن روزنامه ها بودم
به دیوار کنار پمپ بنزین تکیه داده بودم
همه چیز عادی بود حتی مردم،و حتی مردمان اون مردم
همه چیز زیبا و عادی،صبح اون روز مثل غروبش دل انگیز بود
وارد یه کافه در انتهای خیابان شدم،کافه به نظر خلوت بود
رفتم جلو و یک قهوه سفارش دادم،هنوز هم بیست سِنت
روی یک قطره خون رو میز تمرکز میکردم،صحنه های عجیبی
جلوی چشمام ظاهر میشد تا اینکه متوجه لرزیدن لیوان قهوه شدم
مهماندار:زیاد تعجب نکن،از دیشب تا حالا پسلرزه های زیادی اومده...
حرف مهماندار من رو متعجب کرد،بعد متوجه شیشه های شکسته شدم
زندگی خیلیا توی اون کافه یک شیشه مشروب بزرگ بود
که داخل اون همه چیز میخوردن،آب،ویسکی،ابجو و حتی مشروبات دیگه
داشتم شیشه عینکم رو تمیز میکردم که یهو پنکه سقفی خاموش شد
کم کم داشت گرمم میشد که پیش خدمت به مهماندار گفت:
قربان باز که فراموش نکردین قبض برق رو پرداخت کنید.؟
مهماندار:نه به هیچعنوان،بیا یکی دیشب این کاغذ رو انداخت جلوی در...
پشخدمت:این که قبض پرداخت نشدس...
روزنامه هارو ورق میزدم که متوجه یک اشکال کوچولو شدم
تاریخ روزنامه مال سال 1965 بود ولی الان سال 1964عه
در همین لحظه متوجه صدای عجیبی شدم
صدای آژیر خطر یا همچین چیزی بود
حمله اتمی؟!
مهمان میز 3:لعنتی این دیگه چیه؟
مهماندار:چیز عادی ایه،جایگاه آزمایش اتمی 20 کیلومتر از اینجا فاصله داره
مهمان میز 2:اما این خطرناکه...
مهماندار:برای من مهم نیست نمیدونم چرا هنوز زندم
رفتم بیرون کافه،رنگ آسمان تغییر کرد و تیره و تار شد
مردم وحشت زده شده بودن که ناگهان
صدای یک هواپیما سم پاشی اومد
مهماندار:اون داره از سمت غرب میاد،عجیبه
پیشخدمت:اما باغ خانواده دالتون که به سمت شرقه...
متوجه لرزیدن سنگ های کوچیک روی زمین شدم که یهو
مهماندار:هی اونجارو نگاه کن!
هواپیما سم پاش درحال سقوط بود!...
موتورش آتیش گرفته بود و به سمت دهکده میومد
اون با شتاب زیادی به پمپ بنزین برخورد کرد و انفجار عظیمی شکل گرفت
مردم با ترس و وحشت وارد کافه شدن
یک صدای آشنا،یک صدای گوش خراش و روشن
یک چیز دایره ای شکل در آسمان در حال پایین آمدن
مثل یک تیکه گدازه به رنگ زرد از پشت تپه ها
همه جا به رنگ نارنجی شد،حجم عظیمی از صدای به گوش من آسیب میرسوند
یک طوفان از خاک و باد به سمت من میامد و در اوج ترس...
چپتر دوم:The Giant Squad
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مثل یک روز عادی،درحال خواندن روزنامه ها بودم
به دیوار کنار پمپ بنزین تکیه داده بودم
همه چیز عادی بود حتی مردم،و حتی مردمان اون مردم
همه چیز زیبا و عادی،صبح اون روز مثل غروبش دل انگیز بود
وارد یه کافه در انتهای خیابان شدم،کافه به نظر خلوت بود
رفتم جلو و یک قهوه سفارش دادم،هنوز هم بیست سِنت
روی یک قطره خون رو میز تمرکز میکردم،صحنه های عجیبی
جلوی چشمام ظاهر میشد تا اینکه متوجه لرزیدن لیوان قهوه شدم
مهماندار:زیاد تعجب نکن،از دیشب تا حالا پسلرزه های زیادی اومده...
حرف مهماندار من رو متعجب کرد،بعد متوجه شیشه های شکسته شدم
زندگی خیلیا توی اون کافه یک شیشه مشروب بزرگ بود
که داخل اون همه چیز میخوردن،آب،ویسکی،ابجو و حتی مشروبات دیگه
داشتم شیشه عینکم رو تمیز میکردم که یهو پنکه سقفی خاموش شد
کم کم داشت گرمم میشد که پیش خدمت به مهماندار گفت:
قربان باز که فراموش نکردین قبض برق رو پرداخت کنید.؟
مهماندار:نه به هیچعنوان،بیا یکی دیشب این کاغذ رو انداخت جلوی در...
پشخدمت:این که قبض پرداخت نشدس...
روزنامه هارو ورق میزدم که متوجه یک اشکال کوچولو شدم
تاریخ روزنامه مال سال 1965 بود ولی الان سال 1964عه
در همین لحظه متوجه صدای عجیبی شدم
صدای آژیر خطر یا همچین چیزی بود
حمله اتمی؟!
مهمان میز 3:لعنتی این دیگه چیه؟
مهماندار:چیز عادی ایه،جایگاه آزمایش اتمی 20 کیلومتر از اینجا فاصله داره
مهمان میز 2:اما این خطرناکه...
مهماندار:برای من مهم نیست نمیدونم چرا هنوز زندم
رفتم بیرون کافه،رنگ آسمان تغییر کرد و تیره و تار شد
مردم وحشت زده شده بودن که ناگهان
صدای یک هواپیما سم پاشی اومد
مهماندار:اون داره از سمت غرب میاد،عجیبه
پیشخدمت:اما باغ خانواده دالتون که به سمت شرقه...
متوجه لرزیدن سنگ های کوچیک روی زمین شدم که یهو
مهماندار:هی اونجارو نگاه کن!
هواپیما سم پاش درحال سقوط بود!...
موتورش آتیش گرفته بود و به سمت دهکده میومد
اون با شتاب زیادی به پمپ بنزین برخورد کرد و انفجار عظیمی شکل گرفت
مردم با ترس و وحشت وارد کافه شدن
یک صدای آشنا،یک صدای گوش خراش و روشن
یک چیز دایره ای شکل در آسمان در حال پایین آمدن
مثل یک تیکه گدازه به رنگ زرد از پشت تپه ها
همه جا به رنگ نارنجی شد،حجم عظیمی از صدای به گوش من آسیب میرسوند
یک طوفان از خاک و باد به سمت من میامد و در اوج ترس...