27-01-2021، 20:32
زنی در شعرهای من عروس فصل باران است
هوای دیده اش ابری ولی لبهاش خندان است
غرورش چون گلی زیبا ، غمش اندازه دنیا
چه کرده عشق با این دل که اینگونه پریشان است
زتار موی خود هرشب هزاران نغمه میسازد
ز رقص نرگسِ چشمش دل آشفته حیران است
لب شیرین و رنگینش ز حلوا دلبری کرده
ولیکن حرفهای او اسیر بغض هجران است
تمام چشمها خیره به دنبال گل رویش
ولی چشمان او دائم برای یار گریان است
نمانده هیچ گل گویا به روی شاخهء جانش
گلستان نگاه او ز باران چون نیستان است
زنی در شعرهای من ، بدون عشق میمیرد
مزارش خانهء عشق و کسی بر او غزلخوان است
هوای دیده اش ابری ولی لبهاش خندان است
غرورش چون گلی زیبا ، غمش اندازه دنیا
چه کرده عشق با این دل که اینگونه پریشان است
زتار موی خود هرشب هزاران نغمه میسازد
ز رقص نرگسِ چشمش دل آشفته حیران است
لب شیرین و رنگینش ز حلوا دلبری کرده
ولیکن حرفهای او اسیر بغض هجران است
تمام چشمها خیره به دنبال گل رویش
ولی چشمان او دائم برای یار گریان است
نمانده هیچ گل گویا به روی شاخهء جانش
گلستان نگاه او ز باران چون نیستان است
زنی در شعرهای من ، بدون عشق میمیرد
مزارش خانهء عشق و کسی بر او غزلخوان است