09-01-2021، 22:07
ارشام بعد از بغل کردن دایی و مامانش برگشت سمتم و دوباره منو بغل کرد.خیلی غیر منتظره بود.خیلی عوض شده بود.تازه چه هیکل توپی واس خودش ساخته بود.
ارشام:ایسا خیلی بزرگ شدی!خیلی هم عوض شدی.اصلا فکرشو نمیکردم با مامان بیای دنبالم.
من:توقع داشتی کوچیک بمونم؟بعدشم تو خونه حوصلم سر رفته بود گفتم بیام واسه ی خوش امدگویی به اقای بی مغز(مثل خر دارم دروغ میگم).چشمکی زدم که گفت:هنوزم مثل قبل شیطونی.
خاله زهرا:خب بیان بریم دیگه!ماشینو بدجایی پارک کردیم.
مثل جوجه راه فتادیم پشت سرشون و رفتیم سوار ماشین شدیم.
ارشام نشست کنار من.منم که به مثبت و مودب برای اولین بار توی زندگیم مثل ادم گرفتم نشستم.(احتمالا دیوونس)
ارشام دماغمو گرفت و گفت:چی شده؟نکنه هنوز به فکرت نرسیده چه کرمی باید بریزی؟یدونه زدم تو دستش و گفتم:ا قربون ادم چیز فهم.والا سهمیم تموم شده.
خندید و گفت:چه خبر از کنکور؟شنیدم بکوب درس میخونیا
لبخندی زدم و گفت:اره بابا خودمو جوییدم از بس درس خوندم(دروغ گو هم خودتونید)
ارشام : راستی چه خبر از بقیه اکیپ خل وضعا؟
من:والا خودت که از طاها و پرهام و ارمین خبر داری.ما دخترام که ففعلا داریم میخونیم برای کنکور دیگه.گیسو هم که ارومیس.رفته شهرشون فکر کنم تا سه روز دیگه بیاد.
ارشام:که اینطور.
خاله زهرا:راستی اگه موافقید بریم یه رستورانی چیزی.منکه معدم سوراخ شد.
منو اراشم قبول کردیم و لی دایی ارشام قبول نکرد.بنابر این ما رو رسوند جلوی یه رستوران خیلی شیک که مال یکی از فامیلامون بود و خودش رفت.
من:خاله اینجا رو از کجا میشناسی؟
خاله زهرا:اینجا خلی وقته که ما میایم.مگه تو هم میشناسیش؟
من:اره مال یکی از فامیلای دورمونه.
خاله زهرا:خوب شد پس.
انچه خواهید خواند:داشت با نگاهش قورتش میداد.داشتم از عصبانیت میترکیدم.غذام کوفتم شد.
ارشام:ایسا خیلی بزرگ شدی!خیلی هم عوض شدی.اصلا فکرشو نمیکردم با مامان بیای دنبالم.
من:توقع داشتی کوچیک بمونم؟بعدشم تو خونه حوصلم سر رفته بود گفتم بیام واسه ی خوش امدگویی به اقای بی مغز(مثل خر دارم دروغ میگم).چشمکی زدم که گفت:هنوزم مثل قبل شیطونی.
خاله زهرا:خب بیان بریم دیگه!ماشینو بدجایی پارک کردیم.
مثل جوجه راه فتادیم پشت سرشون و رفتیم سوار ماشین شدیم.
ارشام نشست کنار من.منم که به مثبت و مودب برای اولین بار توی زندگیم مثل ادم گرفتم نشستم.(احتمالا دیوونس)
ارشام دماغمو گرفت و گفت:چی شده؟نکنه هنوز به فکرت نرسیده چه کرمی باید بریزی؟یدونه زدم تو دستش و گفتم:ا قربون ادم چیز فهم.والا سهمیم تموم شده.
خندید و گفت:چه خبر از کنکور؟شنیدم بکوب درس میخونیا
لبخندی زدم و گفت:اره بابا خودمو جوییدم از بس درس خوندم(دروغ گو هم خودتونید)
ارشام : راستی چه خبر از بقیه اکیپ خل وضعا؟
من:والا خودت که از طاها و پرهام و ارمین خبر داری.ما دخترام که ففعلا داریم میخونیم برای کنکور دیگه.گیسو هم که ارومیس.رفته شهرشون فکر کنم تا سه روز دیگه بیاد.
ارشام:که اینطور.
خاله زهرا:راستی اگه موافقید بریم یه رستورانی چیزی.منکه معدم سوراخ شد.
منو اراشم قبول کردیم و لی دایی ارشام قبول نکرد.بنابر این ما رو رسوند جلوی یه رستوران خیلی شیک که مال یکی از فامیلامون بود و خودش رفت.
من:خاله اینجا رو از کجا میشناسی؟
خاله زهرا:اینجا خلی وقته که ما میایم.مگه تو هم میشناسیش؟
من:اره مال یکی از فامیلای دورمونه.
خاله زهرا:خوب شد پس.
انچه خواهید خواند:داشت با نگاهش قورتش میداد.داشتم از عصبانیت میترکیدم.غذام کوفتم شد.