28-08-2020، 1:49
#پارت_هفت
ی جمله ک میخوندم گوشیمو چک میکردم لنت بش خب ان شو دگ وای ن چی میگم زده ب سرم. صدا مامانمو شنیدم ک صدام میکرد برم سفره بندازم شام بخوریم .هوف کی حال داره
پاشه الان اه . با همون اعصاب درب و داغونم رفتم شام بخورم حالا همچین میگم اعصاب درب و داغون انگار چیشده خب اون بیشعوره تو چرا حرص میخوری احمق .
سفره رو انداختم شامو خوردیم همش فکرم پیش اون بود ینی الان جوابمو داده خب داده باشه این همه اون دیر سین کرد حالا من مث هولا برم سین کنم سریع ک یهو صدای شکستن شدیم بعله لیوان قشنگم موقع جمع کردن سفره ع دست عنم افتاد هوف
بابا:انقد هولی بری سراغ گوشیت فقط خراب کاری میکنی برو تو همون اتاقت
مامان:ولش کن بزار جمع کنه خودش غلط کرد بره همین تو لوسش کردی
بازم بحثای تکراری بازم حرفایی ک بدون فکر کردن ب زبون میارن اصن نمیگن ک ممکنه قلبم خورد شه با حرفاشون اشکام میرخت نمیتونستم جلوشونو بگیرم با همون حال تیکه های لیوانو برداشتم انداختم سطل اشغال بعدم سریع رفتم تو اتاقم ک مامانم اومد تو گوشیمو گرف
_:ول کن گوشیمو واس چی میخای بگیریش
مامان:بدش من ببینم همین بابات پروت کرده ول کن تا نزدم تو دهنت
گوشیو ول کردم اونم در اتاقو پشت سرش بستو رفت اشکام سرعت بیشتری گرفتن چراغ اتاقو خاموش کردم دراز کشیدم رفتم زیر پتو باز گریه کردم لنت بش متنفرم ازتون کی راحت میشم ازتون چرا انقد باید سختی بکشم اخه من چ زندگیه دارم من معدم باز درد گرفته بود تیر میکشید سرمم درد میکرد باید میخابیدم و گرنه بگا میرفتم تا صب....
ی جمله ک میخوندم گوشیمو چک میکردم لنت بش خب ان شو دگ وای ن چی میگم زده ب سرم. صدا مامانمو شنیدم ک صدام میکرد برم سفره بندازم شام بخوریم .هوف کی حال داره
پاشه الان اه . با همون اعصاب درب و داغونم رفتم شام بخورم حالا همچین میگم اعصاب درب و داغون انگار چیشده خب اون بیشعوره تو چرا حرص میخوری احمق .
سفره رو انداختم شامو خوردیم همش فکرم پیش اون بود ینی الان جوابمو داده خب داده باشه این همه اون دیر سین کرد حالا من مث هولا برم سین کنم سریع ک یهو صدای شکستن شدیم بعله لیوان قشنگم موقع جمع کردن سفره ع دست عنم افتاد هوف
بابا:انقد هولی بری سراغ گوشیت فقط خراب کاری میکنی برو تو همون اتاقت
مامان:ولش کن بزار جمع کنه خودش غلط کرد بره همین تو لوسش کردی
بازم بحثای تکراری بازم حرفایی ک بدون فکر کردن ب زبون میارن اصن نمیگن ک ممکنه قلبم خورد شه با حرفاشون اشکام میرخت نمیتونستم جلوشونو بگیرم با همون حال تیکه های لیوانو برداشتم انداختم سطل اشغال بعدم سریع رفتم تو اتاقم ک مامانم اومد تو گوشیمو گرف
_:ول کن گوشیمو واس چی میخای بگیریش
مامان:بدش من ببینم همین بابات پروت کرده ول کن تا نزدم تو دهنت
گوشیو ول کردم اونم در اتاقو پشت سرش بستو رفت اشکام سرعت بیشتری گرفتن چراغ اتاقو خاموش کردم دراز کشیدم رفتم زیر پتو باز گریه کردم لنت بش متنفرم ازتون کی راحت میشم ازتون چرا انقد باید سختی بکشم اخه من چ زندگیه دارم من معدم باز درد گرفته بود تیر میکشید سرمم درد میکرد باید میخابیدم و گرنه بگا میرفتم تا صب....