امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حذف شد

#4
(19-07-2020، 13:53)shadi ahmadi نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
#پارت۲
*(۲۶ اسفند)*
بعد از گذروندن یه کلاس مسخره و طاقت فرسا که هممون رو از پا در آورده بود، به سمت بوفه حرکت کردیم. پشت یه میز چهار نفره که اکثر روز ها پشتش پلاس بودینم نشستیم:
آرشام:- چی کوفت می کنید؟؟؟
لبخندی زدم و با شیطنت گفتم:
- همون چیزی که تو کوفت میکنی عزیزم.
آرشام یه چشم غره ی دخترونه بهم رفت و ایشی گفت... متقابلا یه چشمک خوشگل بهش زدم...! و لبام رو با ناز به هم مالیدم تا رژ لب نداشتمو (؟!) روی لبم پخش کنم! یه بوس رو هوا براش فرستادم... با عشوه گفتم:
- جیگر برو سفارشات رو خودت بگیر دیگه...!
مسخ شده نگاهم کرد و آب دهنش رو قورت داد... قیافش دیدنی بود. بدبخت سست عنصر...! لبام رو روی هم فشردم تا صدای خندم نره بالا! وقتی آرشام دید دارم از خنده ضعف میرم با حرص گفت:
آرشام:- تو فقط از این نقطه ضعف من استفاده کن باشه؟؟؟
- شک نکن...! تا جایی که بتونم بهره میبرم!
آرشام زیر لب غر زد و رفت تا سفارشات رو بگیره.
با پرس و جوی فراوون متوجه شدم که برای همه هات چاکلت و کیک کاکائویی سفارش داده...
تا حدودی نقطه ضعفش رو فهمیده بودم، آرشام بعد از این که کلی دوشیدیمش دیگه جیباش خالی بود...
یه وقت فکر نکنین فقط همون کیک و قهوه بود، اتفاقا چون دو تا کلاسمون کنسل شده بود مجبورش کردم بره چند بسته لواشک و نوشابه و انواع اقسام تنقلات رو بخره.
درحالی که بی حوصله بطری خالی نوشابم رو با دست میچرخوندمرو به بچه ها گفتم:
- بروبچ پایه اید یه دست جرات حقیقت بزنیم؟؟؟
آرشام:- من که پایه ام...
آرسام:- اوکی منم هستم.
ماهی:- لعنت بهت من پایتم!
آرشام کنارم نشسته بود... چشمکی بهم زد و‌ در گوشم گفت:
- اشهدت رو بخون.
- به فکر اشهد من نباش... دنبال فاتحه باش...!
بطری رو پرت کردم سمت آرسام ، آرسام مثل همیشه بطری رو هوا گرفت و شروع کرد به چرخوندن.
سرش به سمت فریماه و تهش به سمت من افتاد ، لبخند بدجنسی زدم که فریماه آب دهنش رو قورت داد با لحن شیطون گفتم:
- خب جرات یا حقیقت؟؟؟
خوب میدونست ، اگه حقیقت رو بگه یه بلایی سرش میارم که جرات رو ترجیح بده پس آب دهنش رو قورت داد و گفت:
فریماه:- جرات
لبخندی شیطونی زدم یه تای ابروم رو بالا انداختم و گفتم:
- ناموساً؟؟؟
فریماه:- اوهوم معلومه...
- اوکی... (بدون مقدمه گفتمSmile آرشام رو بوس کن.
فریماه:- هاااااااااان؟؟؟
- فکر کنم منظورم رو واضح رسونده باشم...
فریماه یه نگاه به آرشام که چشماش برق میزد و نگاهش میکرد انداخت و گفت:
- آرشام موافق نیست... مگه نه؟؟؟
آرشام:- نچ کی گفته من که راضی ام!
دیگه راهی براش نمونده بود ناچارا گفت:
فریماه:- خب... اینجا که نمیشه... توی پارک بوسش میکنم... البته شما نیاید... خجالت میکشم...
- اوکی ولی باید فیلم بگیرید Big Grin
فریماه:- پوووووف... باشه cryingحالا نمیشه چشم پوشی کنی این سری؟ Confused  
- نچ
بطری دوباره چرخید و سرش به سمت آرشام و تهش به سمت من افتاد ، ایول انگار دور ، دور منه!!! قبل از اینکه چیزی بگم آرشام گفت:
آرشام:- حقیقت
- مطمئنی؟؟؟
آرشام:- هیچ وقت تا به حال انقدر مطمئن نبودم...
- اوکی خودت خواستی... خب تا به حال شده توی یه جمع سنگین بِگوزی بندازی گردن یکی دیگه؟؟؟ Big Grin
فریماه سرش رو گذاشته بود روی میز و داشت قهقه میزد ، آرسام هم چشماش به طرز عجیبی برق میزد!!! آرشام یه نفس عمیق کشید تا خندش رو مهار کنه:
آرشام:- کلاس پنجم‌ بودم ، از معلم ریاضی اجازه خواستم که برم دستشویی اما اجازه نداد و بهم گفت: زنگ که خورد آزادی که هر کاری میخوای انجام بدی... بین خودمون بمونه منم ناجور دلم میخواست بِگوزم!!! رفتم رو صندلیم نشستم ، پنج دقیقه گذشت ، دیدم نمیتونم خودم رو نگه دارم آخر سر باد معده به صورت زنبوری خارج شد!!! اصلا یه صدایی داد که نگووووو!!! معلم ماژیک رو گذاشت کنار و گفت: کی بود؟؟؟ منم انداختم گردن بغل دستیم که داشت نقاشی میکشید و توی باغ نبود... گفتم پیف پیف پیف هومن از تو انتظار نداشتم نچ نچ نچ مگه تا زنگ تفریح چقدر مونده بود... اون بنده خدا هم رفت دفتر مدیر و تعهد داد...
اصلا قیافه هامون دیدنی بود آرسام کف بوفه پهن شده بود منم سرم رو گذاشته بودم رو میز و با مشت میکوبیدم روی میز ، فریماه دلش رو گرفته بود و دهنش رو عین تمساح باز کرده بود و بلند میخندید ، آرشام هم تو افق محو شده بود...
خندمون که قطع میشد نگاهمون به آرشام می افتاد و دوباره خندمون شدت میگرفت...
انقدر خندیدیم که دیگه چاک دهنمون درد گرفت. گلوم رو صاف کرد و گفتم:
- خب من بطری رو میچرخونم...
بطری رو چرخوندم که سرش به سمت فریماه و تهش به سمت آرشام افتاد:
آرشام:- جرات یا حقیقت؟؟؟
فریماه میدونست توی خطره... پس بدون اتلاف وقت گفت:
فریماه:- حقیقت
آرشام:- بدترن سوتی عمرت رو برامون شرح بده!!!
((شادی:- آقا این ته نامردیه!!! - اشکال نداره بزار یکم بخندیم)) فریماه چشماش گشاد شد و گفت:
فریماه:- خیلی نامردیه که!!!
آرشام:- میخواستی نگی حقیقت!!!
فریماه که دید راهی نداره شروع به شرح واقعه کرد:
- عام... کلاس سوم بودم ، برامون توی مدرسه جشن تکلیف گرفتن... به من کیک رسیده بود اما همون خانمی که داشت کیک ها رو تقسیم میکرد گفت: دخترم بیا بهت کیک بدم... منم گفت: اما به من کیک رسیده!!! زنه برگشت گفت: با تو نیستم با اونیم که پشتت وایستاده...
فریماه سرش رو پایین انداخت و از خجالت قرمز شد.
وضعیتمون ناجور افتضاح بود... من که سرم از اون سمت صندلی آویزون شده بود و تا ته حلقم معلوم بود ، آرشام سرشو روی پای من گذاشته بود و داشت عین کولر آبی خرخره میکرد آرسام هم سرش رو میکوبید به میز و پشت سر هم میگفت: لعنتی عالی بود...
~•~•~•~•~
اینم از پارت دوم منتظر سپاس هاتون هستم تا پارت ۳ رو بزارم Heart Big Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط shadi ahmadi


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
حذف شد - shadi ahmadi - 19-07-2020، 13:18
حذف شد - shadi ahmadi - 19-07-2020، 13:53
RE: رمان °•◇[شکلات~عسلی]◇•° به قلم شادی - avagoli - 23-07-2020، 3:22
حذف شد - shadi ahmadi - 04-08-2020، 15:47
حذف شد - shadi ahmadi - 07-08-2020، 18:22
حذف شد - shadi ahmadi - 16-08-2020، 22:25
حذف شد - shadi ahmadi - 17-08-2020، 15:24
حذف شد - shadi ahmadi - 01-09-2020، 12:20
حذف شد - shadi ahmadi - 10-09-2020، 11:22
حذف شد - shadi ahmadi - 14-10-2020، 16:43


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان