28-06-2020، 17:48
معرفی کتاب: بازیگران نمایش اورانیوم
کتاب حاضر گزارشی دست اول از نحوهی شکلگیری پروژهای است که آن نامهی تاریخی اینشتین به روزولت، راهانداز طراحی و اجرای آن شد. پروژهی سری «منهتندیستریکت» با هدف ساختن بمب اتمی در آمریکای جنگ جهانی دوم، پروژهای که مجریان آن علاوه بر دستیابی به هدف اصلی خود، توانستند روش رام و مهارکردن آن نیروی عظیم نهفته در هستهی اتم برای استفادهی صلحآمیز از آن و پدیدههای فیزیکی کاربرددار بسیار دیگری را هم کشف کنند.
گزارش دست اول چگونگی راهاندازی و اجرای کامل برنامهی سری ساخت بمب اتمی در جنگ جهانی دوم
The Uranium People – 1979
نوشتهی : لئونا مارشال لیبی (Libby, Leona Marshall)
ترجمه: حبیباله فقیهینژاد
انتشارات: فرزان
موضوع: فیزیک – انرژی اتمی – تاریخ – بمب اتمی
تعداد صفحه:۴۲۰
لئونا مارشال لیبی نویسندهی کتاب که ترجمهی فارسی حاضر از متن اصل انگلیسی آن است، در زمان نوشتن کتاب، استاد شیمی دانشگاه ایالتی یوتای آمریکا و در دورهی چهارسالهی اجرای پروژهی منهتن، دستیار انریکو فرمی فیزیکدان ایتالیایی تبار برندهی جایزهی نوبل و مهارکنندهی انرژی هستهای برای کاربردهای صلحآمیز آن بوده است.
نام انتخابی نویسنده برای کتابش به انگلیسی محاورهای است و در یک ترجمهی عینی بهترین معادل فارسی برای آن میتواند چیزی مانند « آدمهای اورانیوم» باشد. انتخاب چنین نامی برای ترجمهی گزارشی چنین جدی مشکل بتواند برای ما فارسیزبانان هنجار باشد. بنابراین مترجم تصمیم نهاییاش، انتخاب عنوان «بازیگران نمایش اورانیوم» برای ترجمهی خود از متن انگلیسی کتاب شد. منظور از بازیگران، البته فیزیکدانان آزمایشگر و نظریهپرداز، کادر علمی دستیار آنها، نظامیان، سیاستمداران و مهندسان مسئول احداث ساختمانها و تأسیسات لازم برای اجرای پروژه است. پروژهای که با به کارگیری نیروی کار ۶۰ هزار نفری برای احداث فقط تأسیسات آن، و یک نیروی کار کل رسیده به مرز ۱۷۰ هزار انسان ماهر در بلندای چهار سال زمان اجرای آن.
نویسنده که شیمیدان است، پایاننامهی دکترای شیمی خود را در زمینهی شاید بیشتر فیزیکی تا شیمیایی ««طیفسنجی یا طیفنگاری مولکولی»» نوشته است. اما او به دلیل بودن دستیار فیزیکدان بلندآوازهای همچون انریکو فرمی، توانسته است در خلال دورهی چهارسالهی اجرای پروژه، معلومات فیزیکی زیادی هم در زمینهی آن زمان فیزیک جدید هستهای، کسب کند. افزون بر این، او با ازدواج با یک فیزیکدان مهم دستاندرکار پروژه در بیشتر معاشراتهای خانوادگی فیزیکدانان برجستهی روز حضور داشته و از آن رهگذر اطلاعات جالبی هم دربارهی دیدگاهها و عادت و باورهای شخصی آنان به دست آورده است.
از چیزهای زیادی که خواننده از کتاب میتواند بیاموزد، معلوماتی در زمینهی روابط تقریباً مدام تنشآلود دانشمندان با نظامیان ناظر بر اجرای برنامه و نیز دربارهی ترس مجریان و هیئتهای علمی دستاندرکار پروژه از پیشافتادن فیزیکدانان آلمانی در تحقیقات علمی و در نتیجه دستیابی زودتر هیتلر به سلاح اتمی است. این ترس که مبادا دانشمندان آلمانی هم (شماری از آنان در زمرهی بهترین فیزیکدانان دنیا بودند)همزمان با خود آنان با تلاش و دقتی تمام، به گفتهی نویسنده، «««سخت در تقلای قلابکردن اتم به ارابهی جنگی هیتلر»»» باشند. هرچه باشد، پدیدهی شکافت را هم خود این دانشمندان آلمانی در سال ۱۹۳۹ در دانشگاه برلین کشف کرده بودند. البته در دورهی پس از جنگ روشن شد ترسشان از پیشافتادن دانشمندان آلمانی بیمورد بوده، زیرا رقیبان آلمانی آنها در بمبسازیشان پیشرفت چندانی نکرده بودند. علت این بود که آنها به غلط، یعنی برعکس گروه فرمی در آمریکا، مادهی گرافیت را آرامساز یا سرعتگیر نوترون مناسبی ندانسته و به جای آن آب سنگین که تهیهاش دشوار و وقتگیر بود را برگزیده بودهاند. دیگر اینکه متفقین فهمیده بودند آلمان در تله مارک نروژ تحت اشغالش، تأسیسات آب سنگین برپا کرده است، تأسیسات آنها را در یک حملهی کوماندوئی موفق نابود کرده بودند.
نکتهی دیگر اینکه در کتاب، اشارات مهمی هم به دو ماجرای زیر میشود:
ماجرای جاسوسی کلاوس فوکس (فیزیکدان کمونیست آلمانی تبار پناهبرده به بریتانیا و عضو هیئت علمی شرکتکننده از طرف آن کشور در اجرای پروژه و دو فیزیکدان کانادائی دیگر آن عضو هیئت، به سود اتحاد جماهیر شوروی آن زمان
ماجرای بازجوییهای منجر شونده به محکومیت دکتر ج. رابرت اوپنهایمر، فیزیکدان مدیر اجرایی پروژهی سری منهتن در زمان جنگ جهانی دوم و رئیس کمیسیون انرژی اتمی آمریکا در دورهی بعد از جنگ. محکومیت اوپنهایمر عمدتاً به دلیل امتناع او و کمیتهاش از همکاری در پروژهی ساخت بمب بسیار وحشتناک هیدورژنی به دلایل اخلاقی و یکی دو مورد دیگر بود.
کتاب به صورت یک گزارش تاریخی برای استفادهی طیف وسیعی از افراد مشتاق مطالعه در زمینههای مختلف نوشته شده است. فهم مطالب نیازی به دانستن معلوماتی بیشتر از معلومات علمی دبیرستان ندارد، بدین سان که یک دانشآموختهی دبیرستان هم میتواند در دور اول خواندن آن تصویر ذهنی خوبی از ۷۰ درصد آن به دست آورد.
به قسمتهایی از کتاب توجه فرمایید:
ویلسون از اینکه در آن روز، رابی و باچر توانستند اوپنهایمر را از فکر نظامیکردن کادر علمی موجود پروژه منصرف کنند، بسیار آسوده خاطر شد. البته اوپنهایمر هنوز رویارویی با گرووز را داشت که به موقع خود از عهدهی آن هم برآمد. در آن روز بین ویلسون و اوپنهایمر بر سر اینکه کادر علمی باید سرباز و وارد لباس نظامی شود، بحث شدیدی درگرفته بود. ویلسون آن رویداد را چنین به یاد میآورد:
« در مدت یک سال کار در آنجا، دستورات را تقریباً تماماً کممعنا یافتم. دانشمندان علوم طبیعی اصولاً مهارت چندانی در اطاعت بی چون و چرا از فرامین را ندارند. اوپنهایمر با گرفتن قیافهی متفکرانهای به خود، هر بار میگفت این جنگ با جنگهای گذشته فرق دارد. این جنگ بر سر اصول آزادی است و با شرکت ارتشهای مردمی در جریان است. تصور میکنم من نیز مانند هر فرد دیگری میتوانستم ایدهآلیستی فکر کنم، اما به نظرم آمد گویندهی این چیزها یکی از پیچهایش شل است. من در آن بحث، یک ذره هم نتوانستم او را از موضعش، حرکت دهم. اما هنگامی که او دیگر دید و پذیرفت که دیگران با استدلالی قویتر بر او فائق آمدهاند، خاطرم از سوی او بسیار آسوده شد.
ویلسون در پرینستون در تلاش ابداع یک روش جدید جداسازی پلوتونیوم از اورانیوم بود که اوپنهایمر از او خواست آن کار را به سود اشتغال در پروژهای که او قصد راهاندازی آن را در لوسآلاموس دارد، رها کند و به گروه او بپیوندد. آرتور کامپتون هم برای کمک به اوپنهایمر، فیزیکدان آزمایشگر دیگری به نام جان منلی به او معرفی کرده بود. آن دو فیزیکدان وارد لوسآلاموس شدند. ویلسون در مارس ۱۹۴۳ و منلی در ماه بعد از آن.
هر دو آنها به اوپنهایمر که هنوز در برکلی بود، فشار میآوردند چارت سازمانی آزمایشگاه را تهیه کرده و مسئولان گروههای نظریکار، آزمایشگر، ذخیرهی مواد، تدارکات و امور پرسنلی را تعیین کند. اوپنهایمر ماهها به این نقزدنها بی اعتنا ماند و کارهای ساختمانی کند پیش میرفتند. سر آنجام آنان روزی با هم برای دیدن او به برکلی رفتند. آنها او را یک تئوریدان سادهلوح خواندند و این در حالی بود که خود نیز در ادارهی پروژههای علمی بیش از یکی دو سال تجربه نداشتند. به گفتهی ویلسون:
« منلی و من تمام روز را دربارهی بیتصمیمی اوپنهایمر نق زدیم و اصرار ورزیدیم که تصمیمات باید گرفته شوند و مردم باید بدانند چهکاره هستند و چه وقت باید به لوسآلاموس بیایند. اولویتها باید معلوم شوند. ما باید واقعبینانه بدانیم که موضع ما در مقابل نظامیان پروژه چیست؟ گفتیم ما سازمان و تشکیلات میخواهیم، نه فقط مقداری صحبت مبهم در مورد مسائل علمی یا صحبتهای مبهمتری دربارهی دموکراسی. مسائلی بودند که باید به آنها رسیدگی فوری میشد، اما از دیدگاه ما، اوپنهایمر خود را با آنها مواجه نمیدید. این را هم باید اضافه کنم که او در تمام مدت رفتار و حضور ما را تحمل کرد.
اما سرانجام به صورتی که خاص او بود، جلسه بحث فنی آزا ما، به جلسهی معاشرتی خانهی او با سِرِو دبشترین مارتینی دبش، که با دست خود استاد مخلوط میشد، با میهمانانی پیچیدهفکر، غذاهای قرمهای، مکالمات آرام و بدون جهتی خاص، سیگار و الکل که همه جزء جداناشدنی شبهای خانهی اپنهایمر بودند، تبدیل شد. با تمام این احوال، من و منلی یک لحظه هم از فکر مسئلهی اصلیمان غافل نماندیم و عاقبت از جای برخواسته و به سوی او رفتیم. او یک باره از کوره در رفت و با ناسزاگویی و اوقات تلخی جنونآمیز خود، ما را مات و مبهوت در جای خود میخکوب کرد. متعاقب آن، من با این فکر که دیگر پایان رابطهام با پروژه فرا رسیده است، جلسه را ترک کردم، اما وضع چنان نبود.»
منلی به یاد میآورد که اوپنهایمر در آن هنگام بلافاصله ورقهی کاغذی را به سوی او پرت کرد و گفت: « بگیر، این هم چارت و جدول تشکیلات لعنتی شما.» منلی در این باره میگوید: « برگهی کاغذ با یک استثنا، تشکیلات سازمانی اولیهی رضایتبخشی را نشان میداد. استثناء آن بود که وی انتظار داشت سرپرستی آزمایشگاه و گروه تئوری را، هر دو، خود او به عهده گیرد. اما چند ماه بعد رابی و باچر او را قانع کردند که گروه تئوری نیاز به سرپرست جداگانهای دارد و در نتیجه برای آن کار، هانس بیت انتخاب شد. از خاطرات متعددی که من از روزهای اولیهی احداث آزمایشگاه تحقیقاتی لوسآلاموس با آن سنگینی و سختی و سردرگمی و پیچیدگی کار آن دارم، خاطرهی تبدیلشدن سریع و خیرهکننده اوپنهایمر نظریهپرداز به یکی از مؤثرترین رهبران و ادارهکنندگان پروژههای علمی است. این خاطره از روشنترین و ماندنیترین خاطرات من از آن ایام است.»
در چارت سازمانی او، علاوه بر تأسیس یک بخش فیزیک نظری (تئوری یا محاسباتی)، پیشبینی تأسیس بخشهای دیگری همچون بخش شیمی، فلزشناسی، فیزیک عملی یا تجربی، کارگاه تراشکاری، و قسمت تدارک مواد هم شده بود. مسئولان آن بخشها بعداً با انتخاب یک هیئتمدیره و تشکیل جلسات منظمی با رئیس طرح، به اخذ تصمیمات عمدهی مربوط به اولویتهای کاری و تعیین خط مشی، مبادرت کردند. برای رئیس طرح بعدا چند معاون هم انتخاب شد که اوپنهایمر آنها را منصوب کرد. برای هر یک از بخشهای فرعی نیز یک سرپرست انجام وظیفهکننده زیر نظر رهبر عملیات بخش تعیین گردید.
فهرست lمطالب:
نامهی آلبرت اینشتین به فرانکلین روزولت
یادداشت مترجم
مقدمهی نویسنده
لارا و انریکو فرمی
آغاز حرکت کاروان اورانیوم
به سوی غرب
در شیکاگو
در جنگل آرون
به سوی رودخانه کلمبیا
به سوی لوسآلاموس
ارزیابی اندیشهها و عملکردها
از لوسآلاموس به اقیانوس آرام
صعود از ساقهی لوبیای سحرآمیز
پیوست: انرژی حاصل از همجوشی هستهی اتمهای سبک
نمایه
کتاب حاضر گزارشی دست اول از نحوهی شکلگیری پروژهای است که آن نامهی تاریخی اینشتین به روزولت، راهانداز طراحی و اجرای آن شد. پروژهی سری «منهتندیستریکت» با هدف ساختن بمب اتمی در آمریکای جنگ جهانی دوم، پروژهای که مجریان آن علاوه بر دستیابی به هدف اصلی خود، توانستند روش رام و مهارکردن آن نیروی عظیم نهفته در هستهی اتم برای استفادهی صلحآمیز از آن و پدیدههای فیزیکی کاربرددار بسیار دیگری را هم کشف کنند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
گزارش دست اول چگونگی راهاندازی و اجرای کامل برنامهی سری ساخت بمب اتمی در جنگ جهانی دوم
The Uranium People – 1979
نوشتهی : لئونا مارشال لیبی (Libby, Leona Marshall)
ترجمه: حبیباله فقیهینژاد
انتشارات: فرزان
موضوع: فیزیک – انرژی اتمی – تاریخ – بمب اتمی
تعداد صفحه:۴۲۰
لئونا مارشال لیبی نویسندهی کتاب که ترجمهی فارسی حاضر از متن اصل انگلیسی آن است، در زمان نوشتن کتاب، استاد شیمی دانشگاه ایالتی یوتای آمریکا و در دورهی چهارسالهی اجرای پروژهی منهتن، دستیار انریکو فرمی فیزیکدان ایتالیایی تبار برندهی جایزهی نوبل و مهارکنندهی انرژی هستهای برای کاربردهای صلحآمیز آن بوده است.
نام انتخابی نویسنده برای کتابش به انگلیسی محاورهای است و در یک ترجمهی عینی بهترین معادل فارسی برای آن میتواند چیزی مانند « آدمهای اورانیوم» باشد. انتخاب چنین نامی برای ترجمهی گزارشی چنین جدی مشکل بتواند برای ما فارسیزبانان هنجار باشد. بنابراین مترجم تصمیم نهاییاش، انتخاب عنوان «بازیگران نمایش اورانیوم» برای ترجمهی خود از متن انگلیسی کتاب شد. منظور از بازیگران، البته فیزیکدانان آزمایشگر و نظریهپرداز، کادر علمی دستیار آنها، نظامیان، سیاستمداران و مهندسان مسئول احداث ساختمانها و تأسیسات لازم برای اجرای پروژه است. پروژهای که با به کارگیری نیروی کار ۶۰ هزار نفری برای احداث فقط تأسیسات آن، و یک نیروی کار کل رسیده به مرز ۱۷۰ هزار انسان ماهر در بلندای چهار سال زمان اجرای آن.
نویسنده که شیمیدان است، پایاننامهی دکترای شیمی خود را در زمینهی شاید بیشتر فیزیکی تا شیمیایی ««طیفسنجی یا طیفنگاری مولکولی»» نوشته است. اما او به دلیل بودن دستیار فیزیکدان بلندآوازهای همچون انریکو فرمی، توانسته است در خلال دورهی چهارسالهی اجرای پروژه، معلومات فیزیکی زیادی هم در زمینهی آن زمان فیزیک جدید هستهای، کسب کند. افزون بر این، او با ازدواج با یک فیزیکدان مهم دستاندرکار پروژه در بیشتر معاشراتهای خانوادگی فیزیکدانان برجستهی روز حضور داشته و از آن رهگذر اطلاعات جالبی هم دربارهی دیدگاهها و عادت و باورهای شخصی آنان به دست آورده است.
از چیزهای زیادی که خواننده از کتاب میتواند بیاموزد، معلوماتی در زمینهی روابط تقریباً مدام تنشآلود دانشمندان با نظامیان ناظر بر اجرای برنامه و نیز دربارهی ترس مجریان و هیئتهای علمی دستاندرکار پروژه از پیشافتادن فیزیکدانان آلمانی در تحقیقات علمی و در نتیجه دستیابی زودتر هیتلر به سلاح اتمی است. این ترس که مبادا دانشمندان آلمانی هم (شماری از آنان در زمرهی بهترین فیزیکدانان دنیا بودند)همزمان با خود آنان با تلاش و دقتی تمام، به گفتهی نویسنده، «««سخت در تقلای قلابکردن اتم به ارابهی جنگی هیتلر»»» باشند. هرچه باشد، پدیدهی شکافت را هم خود این دانشمندان آلمانی در سال ۱۹۳۹ در دانشگاه برلین کشف کرده بودند. البته در دورهی پس از جنگ روشن شد ترسشان از پیشافتادن دانشمندان آلمانی بیمورد بوده، زیرا رقیبان آلمانی آنها در بمبسازیشان پیشرفت چندانی نکرده بودند. علت این بود که آنها به غلط، یعنی برعکس گروه فرمی در آمریکا، مادهی گرافیت را آرامساز یا سرعتگیر نوترون مناسبی ندانسته و به جای آن آب سنگین که تهیهاش دشوار و وقتگیر بود را برگزیده بودهاند. دیگر اینکه متفقین فهمیده بودند آلمان در تله مارک نروژ تحت اشغالش، تأسیسات آب سنگین برپا کرده است، تأسیسات آنها را در یک حملهی کوماندوئی موفق نابود کرده بودند.
نکتهی دیگر اینکه در کتاب، اشارات مهمی هم به دو ماجرای زیر میشود:
ماجرای جاسوسی کلاوس فوکس (فیزیکدان کمونیست آلمانی تبار پناهبرده به بریتانیا و عضو هیئت علمی شرکتکننده از طرف آن کشور در اجرای پروژه و دو فیزیکدان کانادائی دیگر آن عضو هیئت، به سود اتحاد جماهیر شوروی آن زمان
ماجرای بازجوییهای منجر شونده به محکومیت دکتر ج. رابرت اوپنهایمر، فیزیکدان مدیر اجرایی پروژهی سری منهتن در زمان جنگ جهانی دوم و رئیس کمیسیون انرژی اتمی آمریکا در دورهی بعد از جنگ. محکومیت اوپنهایمر عمدتاً به دلیل امتناع او و کمیتهاش از همکاری در پروژهی ساخت بمب بسیار وحشتناک هیدورژنی به دلایل اخلاقی و یکی دو مورد دیگر بود.
کتاب به صورت یک گزارش تاریخی برای استفادهی طیف وسیعی از افراد مشتاق مطالعه در زمینههای مختلف نوشته شده است. فهم مطالب نیازی به دانستن معلوماتی بیشتر از معلومات علمی دبیرستان ندارد، بدین سان که یک دانشآموختهی دبیرستان هم میتواند در دور اول خواندن آن تصویر ذهنی خوبی از ۷۰ درصد آن به دست آورد.
به قسمتهایی از کتاب توجه فرمایید:
ویلسون از اینکه در آن روز، رابی و باچر توانستند اوپنهایمر را از فکر نظامیکردن کادر علمی موجود پروژه منصرف کنند، بسیار آسوده خاطر شد. البته اوپنهایمر هنوز رویارویی با گرووز را داشت که به موقع خود از عهدهی آن هم برآمد. در آن روز بین ویلسون و اوپنهایمر بر سر اینکه کادر علمی باید سرباز و وارد لباس نظامی شود، بحث شدیدی درگرفته بود. ویلسون آن رویداد را چنین به یاد میآورد:
« در مدت یک سال کار در آنجا، دستورات را تقریباً تماماً کممعنا یافتم. دانشمندان علوم طبیعی اصولاً مهارت چندانی در اطاعت بی چون و چرا از فرامین را ندارند. اوپنهایمر با گرفتن قیافهی متفکرانهای به خود، هر بار میگفت این جنگ با جنگهای گذشته فرق دارد. این جنگ بر سر اصول آزادی است و با شرکت ارتشهای مردمی در جریان است. تصور میکنم من نیز مانند هر فرد دیگری میتوانستم ایدهآلیستی فکر کنم، اما به نظرم آمد گویندهی این چیزها یکی از پیچهایش شل است. من در آن بحث، یک ذره هم نتوانستم او را از موضعش، حرکت دهم. اما هنگامی که او دیگر دید و پذیرفت که دیگران با استدلالی قویتر بر او فائق آمدهاند، خاطرم از سوی او بسیار آسوده شد.
ویلسون در پرینستون در تلاش ابداع یک روش جدید جداسازی پلوتونیوم از اورانیوم بود که اوپنهایمر از او خواست آن کار را به سود اشتغال در پروژهای که او قصد راهاندازی آن را در لوسآلاموس دارد، رها کند و به گروه او بپیوندد. آرتور کامپتون هم برای کمک به اوپنهایمر، فیزیکدان آزمایشگر دیگری به نام جان منلی به او معرفی کرده بود. آن دو فیزیکدان وارد لوسآلاموس شدند. ویلسون در مارس ۱۹۴۳ و منلی در ماه بعد از آن.
هر دو آنها به اوپنهایمر که هنوز در برکلی بود، فشار میآوردند چارت سازمانی آزمایشگاه را تهیه کرده و مسئولان گروههای نظریکار، آزمایشگر، ذخیرهی مواد، تدارکات و امور پرسنلی را تعیین کند. اوپنهایمر ماهها به این نقزدنها بی اعتنا ماند و کارهای ساختمانی کند پیش میرفتند. سر آنجام آنان روزی با هم برای دیدن او به برکلی رفتند. آنها او را یک تئوریدان سادهلوح خواندند و این در حالی بود که خود نیز در ادارهی پروژههای علمی بیش از یکی دو سال تجربه نداشتند. به گفتهی ویلسون:
« منلی و من تمام روز را دربارهی بیتصمیمی اوپنهایمر نق زدیم و اصرار ورزیدیم که تصمیمات باید گرفته شوند و مردم باید بدانند چهکاره هستند و چه وقت باید به لوسآلاموس بیایند. اولویتها باید معلوم شوند. ما باید واقعبینانه بدانیم که موضع ما در مقابل نظامیان پروژه چیست؟ گفتیم ما سازمان و تشکیلات میخواهیم، نه فقط مقداری صحبت مبهم در مورد مسائل علمی یا صحبتهای مبهمتری دربارهی دموکراسی. مسائلی بودند که باید به آنها رسیدگی فوری میشد، اما از دیدگاه ما، اوپنهایمر خود را با آنها مواجه نمیدید. این را هم باید اضافه کنم که او در تمام مدت رفتار و حضور ما را تحمل کرد.
اما سرانجام به صورتی که خاص او بود، جلسه بحث فنی آزا ما، به جلسهی معاشرتی خانهی او با سِرِو دبشترین مارتینی دبش، که با دست خود استاد مخلوط میشد، با میهمانانی پیچیدهفکر، غذاهای قرمهای، مکالمات آرام و بدون جهتی خاص، سیگار و الکل که همه جزء جداناشدنی شبهای خانهی اپنهایمر بودند، تبدیل شد. با تمام این احوال، من و منلی یک لحظه هم از فکر مسئلهی اصلیمان غافل نماندیم و عاقبت از جای برخواسته و به سوی او رفتیم. او یک باره از کوره در رفت و با ناسزاگویی و اوقات تلخی جنونآمیز خود، ما را مات و مبهوت در جای خود میخکوب کرد. متعاقب آن، من با این فکر که دیگر پایان رابطهام با پروژه فرا رسیده است، جلسه را ترک کردم، اما وضع چنان نبود.»
منلی به یاد میآورد که اوپنهایمر در آن هنگام بلافاصله ورقهی کاغذی را به سوی او پرت کرد و گفت: « بگیر، این هم چارت و جدول تشکیلات لعنتی شما.» منلی در این باره میگوید: « برگهی کاغذ با یک استثنا، تشکیلات سازمانی اولیهی رضایتبخشی را نشان میداد. استثناء آن بود که وی انتظار داشت سرپرستی آزمایشگاه و گروه تئوری را، هر دو، خود او به عهده گیرد. اما چند ماه بعد رابی و باچر او را قانع کردند که گروه تئوری نیاز به سرپرست جداگانهای دارد و در نتیجه برای آن کار، هانس بیت انتخاب شد. از خاطرات متعددی که من از روزهای اولیهی احداث آزمایشگاه تحقیقاتی لوسآلاموس با آن سنگینی و سختی و سردرگمی و پیچیدگی کار آن دارم، خاطرهی تبدیلشدن سریع و خیرهکننده اوپنهایمر نظریهپرداز به یکی از مؤثرترین رهبران و ادارهکنندگان پروژههای علمی است. این خاطره از روشنترین و ماندنیترین خاطرات من از آن ایام است.»
در چارت سازمانی او، علاوه بر تأسیس یک بخش فیزیک نظری (تئوری یا محاسباتی)، پیشبینی تأسیس بخشهای دیگری همچون بخش شیمی، فلزشناسی، فیزیک عملی یا تجربی، کارگاه تراشکاری، و قسمت تدارک مواد هم شده بود. مسئولان آن بخشها بعداً با انتخاب یک هیئتمدیره و تشکیل جلسات منظمی با رئیس طرح، به اخذ تصمیمات عمدهی مربوط به اولویتهای کاری و تعیین خط مشی، مبادرت کردند. برای رئیس طرح بعدا چند معاون هم انتخاب شد که اوپنهایمر آنها را منصوب کرد. برای هر یک از بخشهای فرعی نیز یک سرپرست انجام وظیفهکننده زیر نظر رهبر عملیات بخش تعیین گردید.
فهرست lمطالب:
نامهی آلبرت اینشتین به فرانکلین روزولت
یادداشت مترجم
مقدمهی نویسنده
لارا و انریکو فرمی
آغاز حرکت کاروان اورانیوم
به سوی غرب
در شیکاگو
در جنگل آرون
به سوی رودخانه کلمبیا
به سوی لوسآلاموس
ارزیابی اندیشهها و عملکردها
از لوسآلاموس به اقیانوس آرام
صعود از ساقهی لوبیای سحرآمیز
پیوست: انرژی حاصل از همجوشی هستهی اتمهای سبک
نمایه