24-04-2020، 13:23
پایههای رژیم نازی در آلمان، بر ایدهها و نظریات نژادپرستانه استوار بود. هیتلر و دوستانش معتقد بودند که تنها نژاد ژرمن حق فرمانروایی بر سراسر جهان را دارد. تحقق این ایده، بیش از 70 میلیون قربانی روی دست بشریت گذاشت و آبروی جهان مدرن را برد.
این برنامههای جنونآمیز به آدمکشی در عرصه نبرد محدود نمیشد؛ از بین بردن و سترون کردن کولیها، ناتوانان ذهنی و افرادی که نژادی غیر ژرمن داشتند هم، بخشی از نقشه بزرگ نازیها بود. اما شاید اقدام آن ها برای خالصسازی نژادی که در قالب طرحی به نام «سرچشمه زندگی» (Lebensborn) و با هدایت شخص هاینریش هیملر، فرمانده «اس.اس» و نفر دوم حکومت نازیها انجام شد، یکی از عجیبترین اقدامات در نوع خود باشد.
جزئیات یک طرح شیطانی
هیملر معتقد بود که برای ایجاد یک سرزمین با خلوص نژادی بالا، باید زاد و ولد آلمانیهای دارای نژاد اصیل را تقویت کرد. او در سال 1934، با جلب حمایت هیتلر، برنامهای را به این منظور روی کاغذ آورد و سپس اجرایی کرد. همزمان اجرای طرح در برخی نقاط آلمان آغاز شد؛ زمان دقیق آغاز اجرای پروژه «سرچشمه زندگی»، 12 دسامبر 1935(20 آذرماه 1314) بود. با این حال، هم هیملر و هم هیتلر میدانستند که چنین نقشهای عملاً به جایی نمیرسد. تعداد کمی از مردان و زنان آلمانی حاضر بودند زیر نظر نازیها، ازدواج کنند و صاحب فرزند شوند و نوزاد را برای تربیت، به کارشناسان هیملر تحویل دهند و از خیر کودک بگذرند؛ این دقیقاً همان چیزی بود که در طرح «سرچشمه زندگی» باید اجرا میشد. این رویکرد نه با فطرت بشری همخوانی داشت و نه میتوانست تحسین طرفداران هیتلر را در آلمان برانگیزد؛ اما نازیها به تربیت نسلی که به عنوان سرسپرده به دیدگاههای فاشیستی، در خدمت آن ها باشد، سخت نیاز داشتند.
به این ترتیب، طرح در دو حوزه جداگانه کلید خورد؛ حوزه اول تمرکز روی مردان و زنان آلمانی داوطلب و حوزه دوم، به ویژه پس از آغاز کشورگشاییهای هیتلر، ربودن نوزادان دیگر کشورهای اروپایی و سپردن تربیت آن ها به مراکز «سرچشمه زندگی»! هر چند که روش دوم، اهداف خلوص نژادی مد نظر هیملر را برآورده نمیکرد، اما میتوانست در زمینه ایجاد جمعیت «الیت» و آموزش دیده منطبق با خواست نازیها، موفق عمل کند.
اطفالی برای آلمانیزه شدن!
طرح هیملر در نخستین سالهای فعالیت، چندان موفقیتآمیز نبود؛ آلمانیها بیشتر از این اقدام متنفر بودند تا هیجان زده! با این حال، پنج مرکز برای مراجعه داوطلبان آلمانی در داخل خاک این کشور ایجاد شد که سه تای آن در برلین قرار داشت. طی این مدت، آمار نوزادان تولید شده[!] به 100 نفر هم نرسید و این به معنای شکست کامل پروژه بود. با اشغال اتریش، لهستان و چکسلواکی در نخستین سال جنگ جهانی دوم، دیدگاه هیملر برای توسعه مراکز «سرچشمه زندگی» در کشورهای اشغال شده، مورد توجه قرار گرفت.
تا سال 1945، یعنی زمان شکست کامل آلمان نازی، 10 مرکز در خاک آلمان، سه مرکز در اتریش، شش مرکز در لهستان، 9 مرکز در نروژ، دو مرکز در دانمارک و در بلژیک، فرانسه، هلند و لوگزامبورگ هر کدام یک مرکز ایجاد شد. نروژ نخستین کشوری بود که آلمان در آن مرکز «سرچشمه زندگی» دایر کرد؛ مردمان اسکاندیناوی به لحاظ ظاهری، شباهت بیشتری به ژرمنها داشتند و میشد کودکان آن ها را به عنوان اطفال آلمانی جا زد! به این ترتیب، کودکربایی نازیها آغاز شد. آن ها در این مرحله، تمایل چندانی به ربودن نوزادان نداشتند؛ سن هدف آن ها معمولاً دو تا شش سالگی بود. این کودکان ابتدا از مراکز نگهداری اطفال بیسرپرست جمعآوری شدند. بعد از آن نوبت به کودکان افرادی بود که در دادگاههای نازیها به مرگ محکوم شده بودند. این ربودهشدگان، طبق برنامه هیملر، باید تا شش سالگی در مراکز خارج از آلمان آموزش میدیدند و پس از آن، به داخل آلمان منتقل میشدند و تا 12 سالگی تحت آموزشهای ویژه نازیستی قرار میگرفتند.
گمشدگانی که پیدا نشدند
آمار قطعی نوزادان ربودهشده، هیچگاه مشخص نشد. تعداد زیادی از آن ها، طی دورههای آموزشی، بر اثر بیماری، مشکلات روحی و ... جان خود را از دست دادند. برخی مورخان، از ربودهشدن 200 هزار کودک از سراسر اروپا خبر میدهند؛ اما گزارشهای رسمی نتوانستهاست بیش از 20 هزار مورد ربوده شده را اثبات کند؛ این آماری است که «ای.دِرِک»، در کتاب خود با عنوان «نسلکشی و جامعه تنظیم شده» ارائه کردهاست. با سقوط آلمان نازی و باز شدن درهای مراکز «سرچشمه زندگی»، موج کودکانی که رفتارشان برای همگان شگفتآور و حتی ترسناک بود، فضای خبری اروپا را در بُهت فرو برد. طبق تحقیقات دانشگاه ایلینویز جنوبی که پژوهشی مستقل را در این زمینه سازماندهی کرده است، تنها 15 درصد از کودکان حاضر در این مراکز، نزد والدین حقیقیشان بازگشتند.