تاحالا خاطره ننوشتم و اولین بارمه
مثل هر روز اومدم داخل اینترنت و داستان ترسناک خوندم .بابا و مامانم رفته بودن بیرون تا خواهرمو از خونه مامان بزرگم بیارن.احساس کردم یکی داره در میزنه رفتم در رو باز کردم ولی هیچکس نبود
باخودم گفتم داستان ترسناکا کار خودشونو کردن
رفتم دوباره سر کامپیوتر شروع کردم داستان خوندن یکدفعه یک نفر به پنجره اتاقم سنگ پرتاب کرد
(پنجره اتاق من رو به روی پنجره پسرهمسایه بید-_-)جالب ایینجاس که پنجره توری داشت بنابراین نباید صدا بده
رفتم نگاه کردم اولش فک کردم شوخیه ولی روی دیوار رد انگشت خونی بود
با گوشی ییه عکس گرفتم اخه ممکن بود خونش پاک بشه(داخل فیلم پاک شدن اثر انگشت رو فهمیدع بیدم)چند بار گالری رو نگاه کردم تا مطمعن شم عکس گرفتم و واقعا هم گرفته بودم
همه چراغ هارو روشن کردم و منتظر شدم مامان بابام بیان .مامانم زود تر از بقیه اومد با ترس مامانمو صدا کردم و بردمش جای پنجره و همینطور که حدس میزدم جای انگشت نبود گوشیمو بهش نشون دادم خندید و گفت:اینجا هم هیچ چیز نیست
وقت نگاه کردم دیدم جای دست حتی از داخل گوشی هم برداشته شده بود الان یک هفته از اون ماجرا میگزره و هنوز اون عکس رو دارم
مثل هر روز اومدم داخل اینترنت و داستان ترسناک خوندم .بابا و مامانم رفته بودن بیرون تا خواهرمو از خونه مامان بزرگم بیارن.احساس کردم یکی داره در میزنه رفتم در رو باز کردم ولی هیچکس نبود







