01-04-2020، 23:03
کلاه بارانیَم را روی سرم می کشم . آشوب آشوبم از این پاییز ؛ آسمان هم مثل من دلش گرفته... بغضم را قورت می دهم...اما پافشاری می کند برای بودن..برای ماندن...چند وقت است همین بغض شده مهمان ناخوانده ام..! صدای فریاد های آسمان حالم را خراب تر می کند. دلم می سوزد برای آسمانی که من و تو همه ی آدم های این شهر دلش را سنگی رنگ کرده ایم... .
نشسته ام روی صندلی اتوبوسی شلوغ و خیره شدم به انسان هایی که کارشان فقط و فقط شکستن دلِ دیگری ست. آدم هایی که هنر آدمیت را در ترک های قلب کوچکم می بینند. آدم هایی که هر کدام کتاب زندگیشان را در قلب های شیشه ای خود پنهان کرده اند و با تمام سردی شان خیره ی نگاهت می شوند، زمانی که مردمک هایت سرما را به جان میخرند...آن وقت است که تو میلرزی...!
نه از سردی اطرافیانت..از بی تکیه گاهی..از بی پناهی..از سکوت تنهایی...زمانی که هم سنگر بازندگی می شوی ، آن وقت است که خدایی که در این نزدیکیست برایت معنایی دگر میابد. همه ی دنیایت را آرامش دربرمیگیرد. آرامشی که گوشزد می کند وجودش را...
به خودت قول می دهی در گیرودارِ دارودرگیری ، روی تمیز زندگی باشی. آن وقت است که سیاهی قلبت روشن می شود و این روشنایی می شود تفاوت تو و دیگر آدم های این اتوبوس...!
.
.
.
نظر و سپاس فراموشتون نشه...((:
نشسته ام روی صندلی اتوبوسی شلوغ و خیره شدم به انسان هایی که کارشان فقط و فقط شکستن دلِ دیگری ست. آدم هایی که هنر آدمیت را در ترک های قلب کوچکم می بینند. آدم هایی که هر کدام کتاب زندگیشان را در قلب های شیشه ای خود پنهان کرده اند و با تمام سردی شان خیره ی نگاهت می شوند، زمانی که مردمک هایت سرما را به جان میخرند...آن وقت است که تو میلرزی...!
نه از سردی اطرافیانت..از بی تکیه گاهی..از بی پناهی..از سکوت تنهایی...زمانی که هم سنگر بازندگی می شوی ، آن وقت است که خدایی که در این نزدیکیست برایت معنایی دگر میابد. همه ی دنیایت را آرامش دربرمیگیرد. آرامشی که گوشزد می کند وجودش را...
به خودت قول می دهی در گیرودارِ دارودرگیری ، روی تمیز زندگی باشی. آن وقت است که سیاهی قلبت روشن می شود و این روشنایی می شود تفاوت تو و دیگر آدم های این اتوبوس...!
.
.
.
نظر و سپاس فراموشتون نشه...((: