14-03-2020، 12:54
(آخرین ویرایش در این ارسال: 16-03-2020، 13:01، توسط ☪爪尺.山丨几几乇尺☪.)
فرار از کرونا ۷
رفقای داستان همگی رفتن از مافیای کلمبیا کلی اسلحه و خشاب،مهمات،بمب و....
سفارش دادن و با مافیای کلمبیا قرارداد خوبی بستن قبل از حمله صدرا نقشه رو به بقیه گفت و بقیه اشکالات نقشه رو چک کردن تا یه نقش درست و حسابی به دست بیارن!....
بالاخره بعد از چند ساعت یه نقشه خوب کشیدن و صدرا یه نصیحتی بهشون کرد
صدرا : هر چی دلتون میخواد از هر جا غارت کنید فقط یادتون باشه مال فقیر رو نزدین و همیشه یکم از چیزی که غارت کردید به فقرا بدین......
عملیات شروع شد.....
همگی به بانک مرکزی آنگولا حمله کردن......
صدرا : حواستون باشه کسی زنگ خطرو نزنه....
صابر : من میرم سراغ گاو صندوق....
هلن : منم میرم کمکش....
صدرا : قبوله آرزو تو حواست به کارمندای بانک باشه.... مهران تو هم کمکش کن
مهران : حله....
صدرا : ممد تو هم با من میای گروگان ها رو مدیریت کنیم....
محمّد : باشه.....
محمّد دو تا شلیک کرد و گفت : همگی ساکت همگی گوشی هاشونو بدن به من.....
گروگان ها : جیغـــــغغغغغ کممممــــمکککـــــکککک جییغـــغـغــغـغـــغ
صدرا : خفه شید وگرنه میمیرین.......
گروگان ها : کممممــــککککـــک کمکــــک جـــــیغـــــغـــف
صابر : پولا رو برداشتم بریم.....
صدرا : دست مریزاد در بریم.....
ناگهان یکی از کارمندان آژیر خطر رو زد......
امّا رفقای داستان زرنگ تر از این حرفا بودن و سریع سوار ماشین شدن و فرار کردن.....
از بدشانسی دولت آنگولا اونا دوربین مدار بسته نداشتن.....
بروبچ فرار کردن و به خونه رسیدن.....
صدرا : روز سختی بود همگی کارشونو خوب انجام دادن پولدار شدییییمممممممم....
اون روز بچه ها تا شب جشن گرفتن و کلی کیک و بستنی شکلاتی سفارش دادن و خوابیدن
ادامه دارد......
رفقای داستان همگی رفتن از مافیای کلمبیا کلی اسلحه و خشاب،مهمات،بمب و....
سفارش دادن و با مافیای کلمبیا قرارداد خوبی بستن قبل از حمله صدرا نقشه رو به بقیه گفت و بقیه اشکالات نقشه رو چک کردن تا یه نقش درست و حسابی به دست بیارن!....
بالاخره بعد از چند ساعت یه نقشه خوب کشیدن و صدرا یه نصیحتی بهشون کرد
صدرا : هر چی دلتون میخواد از هر جا غارت کنید فقط یادتون باشه مال فقیر رو نزدین و همیشه یکم از چیزی که غارت کردید به فقرا بدین......
عملیات شروع شد.....
همگی به بانک مرکزی آنگولا حمله کردن......
صدرا : حواستون باشه کسی زنگ خطرو نزنه....
صابر : من میرم سراغ گاو صندوق....
هلن : منم میرم کمکش....
صدرا : قبوله آرزو تو حواست به کارمندای بانک باشه.... مهران تو هم کمکش کن
مهران : حله....
صدرا : ممد تو هم با من میای گروگان ها رو مدیریت کنیم....
محمّد : باشه.....
محمّد دو تا شلیک کرد و گفت : همگی ساکت همگی گوشی هاشونو بدن به من.....
گروگان ها : جیغـــــغغغغغ کممممــــمکککـــــکککک جییغـــغـغــغـغـــغ
صدرا : خفه شید وگرنه میمیرین.......
گروگان ها : کممممــــککککـــک کمکــــک جـــــیغـــــغـــف
صابر : پولا رو برداشتم بریم.....
صدرا : دست مریزاد در بریم.....
ناگهان یکی از کارمندان آژیر خطر رو زد......
امّا رفقای داستان زرنگ تر از این حرفا بودن و سریع سوار ماشین شدن و فرار کردن.....
از بدشانسی دولت آنگولا اونا دوربین مدار بسته نداشتن.....
بروبچ فرار کردن و به خونه رسیدن.....
صدرا : روز سختی بود همگی کارشونو خوب انجام دادن پولدار شدییییمممممممم....
اون روز بچه ها تا شب جشن گرفتن و کلی کیک و بستنی شکلاتی سفارش دادن و خوابیدن
ادامه دارد......