13-03-2020، 20:09
فرار از کرونا ۵
صبح میشه همه دارن رو میز صبحانه میخورن.....
صدرا: قضیتو به بقیه بگم؟
مهران : اتفاقیه که افتاده بگو.....
صدرا: مهسا از مهران طلاق گرفته.....
هلن : چرا؟
مهران: داستانش طولانیه
محمّد : از اول بهت نگفتم آقا صدرا :-|
مهران : چیو؟
صدرا : هیچی.....
آرزو : غم به دلتون راه ندین امروز کجا بریم؟
صابر: آرزو راست میگه از دست کرونا راحت شدیم دیگه یه کاری نکنین گرفتار غم بشیم
مهران : اصلا ولش کنید.....
صدرا در حال دیدن شبکه خبر :-|.....
محمّد : خب قرار بود امروز بریم از جاذبه های قبرس دیدن کنیما.....
صدرا : یه لحظه حرف نزنین....
خبرنگار شبکه خبر: « چند روز پیش چند نفر به سوی قبرس از ایران سفر کرده اند پلیس اینترپل قبرس به دنبال این ۵ نفر میگردد »
صدرا : بچه ها اینترپل قبرس اسلحه داره؟
آرزو : فرقی نمیکنه اون کلتی که از ماشین پلیس گرفته بودیمو با خودم آوردم
صابر : ایول :-)
محمّد : چی چیو ایول؟ قضیه کلت چیه؟
صدرا: ببین توضیح میدم!
وقتی داشتیم میومدیم قبرس پلیسا ما رو دستگیر کردن آرزو اگه اون اکلیل سرنگو نداشت الان تا ابد تو زندان داشتیم آب خنک میخوردیم وقتی اونو پرت کرد سمت دیوار دیوار ترکید و ما فرار کردیم و سوار ماشین پلیس شدیم ماشین پلیس توش کلت و موبایل بود اونا رو برداشتیم اینم قضیه کلت
محمّد : چرا معطلید؟ بجنبید تا پلیسا مارو نگرفتن بدویید وسایلو جمع کنیم
صدرا : باشه! ولی باید به یه کشور دیگه سفر کنیم الان باید کجا سفر کنیم؟
محمّد : آنگولا :-)
صدرا : باشه سریع جمع کنید وسایلو من برم بلیط بگیرم بریم آنگولا ....
ادامه دارد.....
صبح میشه همه دارن رو میز صبحانه میخورن.....
صدرا: قضیتو به بقیه بگم؟
مهران : اتفاقیه که افتاده بگو.....
صدرا: مهسا از مهران طلاق گرفته.....
هلن : چرا؟
مهران: داستانش طولانیه
محمّد : از اول بهت نگفتم آقا صدرا :-|
مهران : چیو؟
صدرا : هیچی.....
آرزو : غم به دلتون راه ندین امروز کجا بریم؟
صابر: آرزو راست میگه از دست کرونا راحت شدیم دیگه یه کاری نکنین گرفتار غم بشیم
مهران : اصلا ولش کنید.....
صدرا در حال دیدن شبکه خبر :-|.....
محمّد : خب قرار بود امروز بریم از جاذبه های قبرس دیدن کنیما.....
صدرا : یه لحظه حرف نزنین....
خبرنگار شبکه خبر: « چند روز پیش چند نفر به سوی قبرس از ایران سفر کرده اند پلیس اینترپل قبرس به دنبال این ۵ نفر میگردد »
صدرا : بچه ها اینترپل قبرس اسلحه داره؟
آرزو : فرقی نمیکنه اون کلتی که از ماشین پلیس گرفته بودیمو با خودم آوردم
صابر : ایول :-)
محمّد : چی چیو ایول؟ قضیه کلت چیه؟
صدرا: ببین توضیح میدم!
وقتی داشتیم میومدیم قبرس پلیسا ما رو دستگیر کردن آرزو اگه اون اکلیل سرنگو نداشت الان تا ابد تو زندان داشتیم آب خنک میخوردیم وقتی اونو پرت کرد سمت دیوار دیوار ترکید و ما فرار کردیم و سوار ماشین پلیس شدیم ماشین پلیس توش کلت و موبایل بود اونا رو برداشتیم اینم قضیه کلت
محمّد : چرا معطلید؟ بجنبید تا پلیسا مارو نگرفتن بدویید وسایلو جمع کنیم
صدرا : باشه! ولی باید به یه کشور دیگه سفر کنیم الان باید کجا سفر کنیم؟
محمّد : آنگولا :-)
صدرا : باشه سریع جمع کنید وسایلو من برم بلیط بگیرم بریم آنگولا ....
ادامه دارد.....