09-03-2020، 23:11
(09-03-2020، 21:51)پایدارتاپای دار نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان
#پارت 12
پارسا-سلام بابای سحر...سعید.. ببخشید اقای مسعود
بابا با خنده ای نگاش کرد و گفت
-تورو هم خسته کردن این دوتا ظالم؟!.. هذیون میگی انگار
دستی تو موهاش کشید و گفت
- نه تعجب کردم تشریف آوردید نمیدونستم اخه
-این مادرت راحتمون نمیذاره از صبح که زن مارو گرفته به کار حالا هم مارو مجبور کرده بیایم غذاهایی که رو دستش باد کرده رو بخوریم
-اختیار دارید اصلا هم باد نکرده فقط یکم شفته شده
-همون!! تازه گربه هم رفته سراغ خوراکا!
-جدی!؟
پارسا چشماش گرد شد و گفت مامان خوراکا خراب شده؟! برم بخرم؟!
خاله -پارسا هنوز به شوخی های ما عادت نکردی؟!
خندید و گفت
-هان !!! نه !!شما خیلی از ما جلو ترین ما هنوز کامل اموزش ندیدیم
-پس برو دستتو بشور تا میزو بچینم
.
اوف خدارو شکر شوخی های بابا وقت برانداز کردن و خیره شدن بهم رو از پارسا گرفت
***
بعد شام داشتیم ظرفا رو میبردیم تو اشپز خونه همش میومد جلوم و یه ظرف میداد دستم تا میگذاشتم تو اشپز خونه بعدیو میاورد
من -زحمت نشه برات اینقدر کار میکنی؟؟؟!!
ـــــــــــــــــــــــــــ
?????
رمان
#پارت13
پارسا-چکار کنیم وقتی دخترا جدیدا اینقدر تنبل شدن ما مجبوریم..
قدیما دخترا همه کارای خونه رو تو سن 9سالگی فول بودن
ولی الان با شستن دوتا ظرف دیسکشون رگ به رگ میشه
-عوضش خانم دکتر تو جامعه زیاد میشه
-همینش بده خب دکتر که زن باشه تا مریض یه هذیون بگه بهش بر میخوره یه امپول هوا مهمونش میکنه
-نه بابا .. نمونش خودت اگه راسته چرا حالا زنده ای با این همه چرت و پرتی که تو طول روز میگی!!
-چون تو هنوز مجوز امپول زدنم نداری
مامان یه ظرف شیرینی داد دستم و گفت
-ماشالا همه زبون دارن چهل و چهار گز
پاشین برین اون طرف مخ همو تیلیت کنید
پارسا-اخه خاله این دختره تربیت کردی؟؟
-نه اصلا این دختر نیست پسره ولش کن دیگه!!
-وا خاله خسته ای ها!!
-والا .. ول کن نیستین !!!
-چشم
بعد خوردن شیرینی و چای قصد رفتن کردیم از خوشحالی اینکه دوباره حرفی پیش نیومد بینمون زودی از در زدم بیرون ماشالا به مامانا از صبح با هم بودن بازم حرف دارن
تو درگاه در کوچه شون ایستاده بودم منتظر ملت غیور تا اینکه دیدم پارسا به بهونه ی پارک کردن ماشین توی حیاط اومد بیرون
تا خواست بره تو کوچه من رفتم کنار به سمت در هال که پشت سرم صدام زد
??@bahar...narang?????
رمان
#عشق_ناگزیر
#پارت13
پارسا-چکار کنیم وقتی دخترا جدیدا اینقدر تنبل شدن ما مجبوریم..
قدیما دخترا همه کارای خونه رو تو سن 9سالگی فول بودن
ولی الان با شستن دوتا ظرف دیسکشون رگ به رگ میشه
-عوضش خانم دکتر تو جامعه زیاد میشه
-همینش بده خب دکتر که زن باشه تا مریض یه هذیون بگه بهش بر میخوره یه امپول هوا مهمونش میکنه
-نه بابا .. نمونش خودت اگه راسته چرا حالا زنده ای با این همه چرت و پرتی که تو طول روز میگی!!
-چون تو هنوز مجوز امپول زدنم نداری
مامان یه ظرف شیرینی داد دستم و گفت
-ماشالا همه زبون دارن چهل و چهار گز
پاشین برین اون طرف مخ همو تیلیت کنید
پارسا-اخه خاله این دختره تربیت کردی؟؟
-نه اصلا این دختر نیست پسره ولش کن دیگه!!
-وا خاله خسته ای ها!!
-والا .. ول کن نیستین !!!
-چشم
بعد خوردن شیرینی و چای قصد رفتن کردیم از خوشحالی اینکه دوباره حرفی پیش نیومد بینمون زودی از در زدم بیرون ماشالا به مامانا از صبح با هم بودن بازم حرف دارن
تو درگاه در کوچه شون ایستاده بودم منتظر ملت غیور تا اینکه دیدم پارسا به بهونه ی پارک کردن ماشین توی حیاط اومد بیرون
تا خواست بره تو کوچه من رفتم کنار به سمت در هال که پشت سرم صدام زد
ادامه بده عاشق رمانت شدم
