کلاس درس تفکر (معما)
دیروز برای قرض گرفتن کتاب ب کتابخونه رفتم. از
کتابدار جای قفسه ی کتاب های ترسناک و پرسیدم.
کتابدار منو به سمت یه سری قفسه که ب گوشه ی
دیوار چسبیده بودن راهنمایی کرد.
همونطور که داشتم عنوان کتاب هارو نگاه میکردم و
دنبال کتاب مورد نظرم میگشتم سنگینی نگاه
کسی رو روی خودم احساس کردم. سرم رو بالا
بردم و با یه دختر جذابی که از گوشه دیوار مستقیم
تو چشمام نگاه میکرد برخوردم. ما لحظه ای چشم
تو چشم شدیم و اون یه دفعه بهم لبخند زد.
حدودا ده دقیقه با خودم کلنجار رفتم تا بتونم با اون
دختر حرف بزنم . اما در آخر سه تا کتابی که دنبالش
بودم رو پیدا کردم و روی میز کتابدار گذاشتم.
چرا انقدر بی عرضگی کردم؟ اگه ب اندازه کافی
برای حرف زدن با اون دختر شجاع بودم، میتونستم
شمارش رو بگیرم.
خب حالا قربونتون نکته ترسناک ماجرا رو پیدا کنید ^ــ^
+
فردا جواب و میذارم پس ی روز وقت دارین فکر کنین و جواب و بگین!