وقتی آنشرلی هنوز خونه متیو نرفته بود
پیش یه خانواده شلوغ و سطح پایین زندگی میکرد
تنها عضو شاد خانواده بود
یکبار دلیلشو ازش پرسیدن
گفت این روزای زندگیشو دوس نداره
پس چشماشو رو وضعیت میبنده و با تصور و تخیالاتش زندگیشو زیبا میکنه
آنشرلی اون زمان خیلی تنها بود و
هیچ هم صحبتی نداشت،
جز کسی که توی آیینه روبروی خودش میدید
یه روز وسط دعوا آینه شکست،
ازون به بعد آنشرلی ساکت شد
دیگه تو تخیلاتش نمیرفت
چون دیگه کسیو نداشت تا توی تصوراتش
باهاش شآد زندگی کنه ...
هیچ مخاطبی هم برای حرفاش نداشت
به آخرین مرحله ی سقوط در زندگیش رسید
انگار که خودشو درون خودش گم کرد ...
.
آنشرلی با موهای مشکی(:
پیش یه خانواده شلوغ و سطح پایین زندگی میکرد
تنها عضو شاد خانواده بود
یکبار دلیلشو ازش پرسیدن
گفت این روزای زندگیشو دوس نداره
پس چشماشو رو وضعیت میبنده و با تصور و تخیالاتش زندگیشو زیبا میکنه
آنشرلی اون زمان خیلی تنها بود و
هیچ هم صحبتی نداشت،
جز کسی که توی آیینه روبروی خودش میدید
یه روز وسط دعوا آینه شکست،
ازون به بعد آنشرلی ساکت شد
دیگه تو تخیلاتش نمیرفت
چون دیگه کسیو نداشت تا توی تصوراتش
باهاش شآد زندگی کنه ...
هیچ مخاطبی هم برای حرفاش نداشت
به آخرین مرحله ی سقوط در زندگیش رسید
انگار که خودشو درون خودش گم کرد ...
.
آنشرلی با موهای مشکی(: