جان هرکی دوس داری یکم سانسور کن . بدجور وحشتناکن .
همشون واقعی بودن یا ساخته ذهن خودته؟?????
منم چندتا خاطره دارم اما برام گفتن . من خودم ندیدم . دوس دارم ازشون اثری ببینم اما میدونم که بعدش دیوونه میشم .قصم میخورم که همشون راسته .
خالم میگفت خونه ی مادربزرگش جن داشته . و اینو همه ی فامیل میدونن و تقریبا همشون این اثرات رو دیدن . (شاید باورتون نشه) و جالبیش اینجا من کلی اونجا رفتم و اومدم. حتی عضی اوقاتم اونجا میخوابیدم اونم بدون مامانم . ??? خدا بهم رحم کرده.
دختر، پسرخاله ی مامانم وقتی کوچیک بوده داشته بازی میکرده . اونجا هم مهمون بود. داشته بازی میکرده که یهو میره تو اتاق تا قایم بشه . بعد دیگه بیرون نمیادد. میرن دنبالش تو اتاق اما پیداش نمیکنن . میرن اتاقای دیگه... تو اشپزخونه .. تو حیاط . بالا پشتبوم .. تو کوچه..همهههه جا . اما اثری ازش نیس . صداش میزنن .. اما هیچی نیس .
بعد از مدتی که اونا هنوز دنبالش میگردن یه صدایی رو از تو اتاق میشنون میرن اونجا میبینن پشت اویزلباس داره صدا بچه میاد. میرن اون لباسارو کنار میزنن میبینن اونجاس.
میگن کجا بودی . میگه همینجا بودم داشتم با اونا بازی میکردم .
بهش میگن کیا رو میگی اینجا که کسی نیس . میگه چرا داشتن باهام بازی میکردن .
???(این خاطره رو بار ها شنیدم اما تابهحال نتونسته بودم بفهمم اون بچه کیه .تا اینکه ب زور بعد از مدتت هااااا از زبونشون کشیدم بیرون . و جالب اینه که من همیشه این دختره رو میبینم و کلی هم رابطم باهاش خوبه و اون الان ازدواج کرده!!)
همشون واقعی بودن یا ساخته ذهن خودته؟?????
منم چندتا خاطره دارم اما برام گفتن . من خودم ندیدم . دوس دارم ازشون اثری ببینم اما میدونم که بعدش دیوونه میشم .قصم میخورم که همشون راسته .
خالم میگفت خونه ی مادربزرگش جن داشته . و اینو همه ی فامیل میدونن و تقریبا همشون این اثرات رو دیدن . (شاید باورتون نشه) و جالبیش اینجا من کلی اونجا رفتم و اومدم. حتی عضی اوقاتم اونجا میخوابیدم اونم بدون مامانم . ??? خدا بهم رحم کرده.
دختر، پسرخاله ی مامانم وقتی کوچیک بوده داشته بازی میکرده . اونجا هم مهمون بود. داشته بازی میکرده که یهو میره تو اتاق تا قایم بشه . بعد دیگه بیرون نمیادد. میرن دنبالش تو اتاق اما پیداش نمیکنن . میرن اتاقای دیگه... تو اشپزخونه .. تو حیاط . بالا پشتبوم .. تو کوچه..همهههه جا . اما اثری ازش نیس . صداش میزنن .. اما هیچی نیس .
بعد از مدتی که اونا هنوز دنبالش میگردن یه صدایی رو از تو اتاق میشنون میرن اونجا میبینن پشت اویزلباس داره صدا بچه میاد. میرن اون لباسارو کنار میزنن میبینن اونجاس.
میگن کجا بودی . میگه همینجا بودم داشتم با اونا بازی میکردم .
بهش میگن کیا رو میگی اینجا که کسی نیس . میگه چرا داشتن باهام بازی میکردن .
???(این خاطره رو بار ها شنیدم اما تابهحال نتونسته بودم بفهمم اون بچه کیه .تا اینکه ب زور بعد از مدتت هااااا از زبونشون کشیدم بیرون . و جالب اینه که من همیشه این دختره رو میبینم و کلی هم رابطم باهاش خوبه و اون الان ازدواج کرده!!)